۱۳۸۹ اردیبهشت ۹, پنجشنبه

پراگماتیسم (Pragmatism)



اين مكتب براي اولين بارتوسط چارلز ساندرز پي يرس(1914-1839) بوجود آمد . وي براي اولين بار در گفتاري بنام چگونه مي توانيم عقايد خود را واضح كنيم .
پرا گماتيسم (Pragmatism ) را از يك كلمه يوناني يعني (پراگما) و يا (عمل) تشريح كرد . وي اين كلمه را از آثار كانت اتخاذ كرد و بدان معني جامع تري بخشيد . ولي در هر صورت موئسس اين مكتب ويليام جيمز آمريكايي بود .

ويليام جيمز:
او در ژانويه 1842 به دنيا آمد و در 1910 در گذشت . وي چندين بار تغيير موقعيت داد و تحصيلات خود را تغيير داد و رشته هاي مختلفي را امتحان كرد تا اينكه به فلسفه روي آورد و به سمت استادي مشغول تدريس گرديد . وي داراي شيوايي كلام بود و به همين علت پس از مدتي محبوب تمام دانشجويان گرديد . نقل است كه يكي از دانشجويان وي در جلسه امتحان بر روي ورقه براي جيمز كه استادش بود مي نويسد :پروفسور جيمز عزيز من امروز حال امتحان دادن را ندارم وپرفسور جيمز علاوه بر نمره خوب دادن به وي بر روي ورقه برايش
مي نويسد : خانم اشتاين عزيز من هم حال تصحيح ورقه شما را ندارم . پاپيني فيلسوف ايتاليايي درباره پراگما تيسم ويليام جيمز مي گويد : پراگما تيسم مجموعه اي از حالت هاي فكري گوناگون است كه از خصوصيات آن ، حفظ بي طرفي در ميان شريعتهاي مختلف است .
پراگماتيسم همانند راهرويي است در يك هتل كه در آن ، صد در بر روي صد اتاق باز مي شود . در يكي از اين اتاق ها مردي را مي بيند كه زانو به زمين زده و براي ايمان از دست رفته خود دعا مي كند ، در اتاق ديگر مردي را مي يابيد كه كنار ميزي نشسته و با شوق مي خواهد تعاليم ماوارء الطبيعه را ريشه كن كند ، در اتاق سوم آزمايشگاهي مي يابيد كه در آن محققي سرگرم پيدا كردن راهي براي پيشرفت به آينده روشن است . ولي در هر صورت راهرو متعلق به همه آنها است .
در تفسير پاپيني به خوبي فلسفه رنگين وپراز تضاد ويليام جيمز ترسيم گرديده است . اين فلسفه پر از تضاد از اين عقيده جيمز سرچشمه گرفته است كه حقيقت نسبي است وهيچ كس تمامي حقيقت را در اختيار ندارد . هر كس در اين دنيا تماشاچي است و هر كس از زاويه ديد خود به دنيا مي نگرد و چيزهايي را مي بيند كه از نظر ديگران پنهان است لذا هر كس فقط جزئي از حقيقت را مي بيند نه تمام آن را . هيچ كس نمي تواند بگويد كه نظر او كاملا صحيح است ، ممكن است كه برخي بهتر و كامل تر ببينند ولي هيچ كس نمي تواند مدعي شود كه نقطه نظر او كامل است . به جاي مخالفت با عقايد ديگران بهتر است آنها را بفهميم واز زاويه ديد آنها به آن مسئله بنگريم كه در اين صورت بدون شك عقايد آنها نيز درست مي نمايد .
ويليام جيمزجهان را متكثر مي بيند . براي او جهان دستگاهي منظم ، محصور ومسدود نيست . جهان عرصه حوادث و ماجراها و امكانات واحتمالات بي شمار است . دنياي ما دنياي تصادف و احتمالات است نه تقدير و سر نوشت . ما مي توانيم در تغيير چهره جهان نقش مهمي بازي كنيم و در بهبود آن كوشا با شيم .

درباره پراگما تیسم:

فلسفه جيمز فاقد سيستم مشخص و عبارت از تجارب پراكنده است كه همين عدم سيستماتيك بودن اين فلسفه را مي توان يك سيستم دانست . جيمز ساختمان فكري خود را (راديكال امپرسيسم ) و متد خود را پراگما تيسم خواند . او گر چه وجود يك نمود ماوراء العطبيعي را منكر نمي شود ، ولي ماوراء الطبيعه را علم نمي داند .
پراگما تسيم عبارت است از صرف نظر كردن از اصول و مقولات و مبادي نخستين وتمركز كردن بر روي عواقب و ثمرات و فوايد اشياء . قدما مي پرسيدند : خدا كيست ؟ موجودات زنده از كجا و چگونه بوجود آمده اند؟
ولي پراگما تيسم طرح اين سوالات را بيهوده مي داند .پراگما تيسم در جستجوي نتايج اعمال است . اگر عقيده اي در زندگي مفيد وداراي نتايج ثمربخش و عملي بود ، آن عقيده مورد قبول است در غير اين صورت مردود و دانش بايد به خاطر زندگي باشد و نه زندگي براي دانش . نظراتي صحيح مي باشد كه صحت آنها در عمل اثبات گرديده باشد به همين علت پراگما تيسم را اصالت عمل مي نامند .
پراگما تيسم قبل از هر چيز روشي براي حل و ارزيابي مسائل فكري بدست مي دهد . در پراگما تيسم بايد در ابتدا ارزش نقدي (Cash Value) يك ادعا معين گردد و مشخص گردد اين ادعا چه تا ثيري در زندگي و وضع موجود مي گذارد . هر اندازه كه اين تا ثير بيشتر باشد ارزش نقدي آن ايده نيز بالا مي رود . بر طبق نظر جيمز عقايد ابزاري هستند كه براي حل مسائل عالم تجربه به كار مي رود و صحت وسقم يك نظريه بستگي به عملي بودن آن دارد . ممكن است يك عقيده در يك زمان عملي باشد و در زماني ديگر نباشد در نتيجه لزومي ندارد يك عقيده هميشه كاربرد داشته و صحيح باشد . ويليام جيمز معتقد است حقيقت يك چيز جامد و ساخته شده نيست بلكه دائما در حال رشد و تكامل است و اين به علت رشد و تكامل افكار و بينش هاي ما مي باشد .

دين و پراگما تيسم :

ويليام جيمز خود به مسائل متا فيزيك اعتقاد نداشت ولي او براي دين فقط ارزشي قائل بود كه فايده دينوي داشته باشد و بتواند عده اي از مردم را ار تشويش و نگراني برهاند. در واقع وي مذهب را وسيله اي براي درمان ناراحتي هاي دروني قابل تحمل مي داند ولي براي مذهب في نفسه ارزشي قائل نمي باشد . بر اين اساس وقتي جيمز از مذهب نام مي برد منظور روي آداب و رسوم ديني و يا حتي عقيده به خدا نيست بلكه مقصودش سيرو ادراك دروني است كه ضمير انسان را از تشويش و اضطراب بر كنار مي دارد .

جنگ و پراگما تيسم :

ويليام جيمزاز جنگ سخت نفرت داشت ولي پي برد كه خوي جنگجويي در وجود انسان غير قابل انكار است لذا مي گفت :" اين غريزه را بايد رام كرد و آنرا عليه طبيعت بكار برد نه عليه همنوعان خود ." وي مي گفت بگذاريد جوانان دو سال به نظام بروند نه براي آموختن كشتار همنوعان خود بلكه براي اينكه چگونه با طبيعت به مبارزه بپردازيد .

جان ديوئي:
جان ديوئي مربي و فيلسوف بزرگ امريكايي متولد سال 1859مي باشد و پس از 93 سال زندگي پر بار در گذشت . وي كه وارث مستقيم ويليام جيمزبوده است ،داراي مكتب اينسترو منتاليسم (Instrumentalism)مي باشد. تفاوت ديويي و جيمز اين است كه جيمز اشراقي بوده و ديوئي منطقي . به عقيده برخي مشعلي كه جيمز روشن كرد ، ديوئي مشتعل تر تحويل آينده داد.
ديويي نيز مانند جيمز شيفته تفكر هگل بود ولي بعد از پانزده سال تفكر در فلسفه هگل به بطلان اساسي تعليمات وي پي برد .
وي نيز همانند جيمز حقيقت را در حال تكوين مي بيند و آنرا چيزي ساخته شده و كامل
نمي بيند . ديوئي در فلسفه خود هيچگاه دچار اصول جزمي نگرديد و تا آخر عمر براي پذيرش هر گونه فكر جديدي آماده بود . از نظر فلسفه اجتماعي ديويي با هر نوع خود پرستي مخالف بود . ديويي تحولات اجتماعي را جبري و اجتناب ناپذير مي دانست و حتي گاهي مانند ماترياليست ها مي گفت : اكنون جبر اقتصادي يك موقعيت است ولي بر خلاف ماترياليست ها به جبر تاريخي معتقد نبود . ديوئي معتقد است دموكراسي واقعي وقتي تحقق مي يابد كه همه افراد تحت شرايط مساوي از تعليم و تربيت برخوردار گردند وبهر كس فرصت كافي داده شود تا استعدادهاي خود را پرورش دهد .
ديوئي عقايد را افزار مي دانست و قويترين افزار براي تغيير در زندگي را رابطه تنگاتنگ عقيده و عمل مي دانست . وي چون هيچ چيز را ثابت نمي دانست ، هوش انساني را قادر به تغيير اوضاع و احوال مي دانست .
ديوئي مي گويد : فلسفه مريض است زيرا بجاي كشف بيماريهاي سياسي واجتماعي و اخلاقي ورفع آنها ، با انديشه هاي متا فيزيكي و دور از واقعيت زندگي را فلج كرده است . وي مي كوشيد فلسفه را كه در اثر غرق شدن در مسائل انتزاعي روز بروز بيشتر از علوم جدا شود ، بعلوم نزديك كند ونگذارد علوم پس از غارت حقايق فلسفي بروند و فلسفه را تنها بگذارند.
ديويي همانند كارل ماركس مي گويد : تا به حال فلاسفه به طرق گوناگون به تفسير جهان پرداخته اند اما نكته در اينست كه جهان را بايد دگرگون كرد .

ديويي روحانيت را نوعي ضعف در مبازه با مشكلات زندگي مي داند و اصطلاحاتي نظير (مطلق) هگل و (اراده )شوپنهاور و (نشاط حياتي) برگسون ، براي او كلمات بي معني هستند و به درد زندگي نمي خورند .
اين مكتب براي اولين بارتوسط چارلز ساندرز پي يرس(1914-1839) بوجود آمد . وي براي اولين بار در گفتاري بنام چگونه مي توانيم عقايد خود را واضح كنيم .
پرا گماتيسم (Pragmatism ) را از يك كلمه يوناني يعني (پراگما) و يا (عمل) تشريح كرد . وي اين كلمه را از آثار كانت اتخاذ كرد و بدان معني جامع تري بخشيد . ولي در هر صورت موئسس اين مكتب ويليام جيمز آمريكايي بود .

۱ نظر:

  1. مطلب جالبی بود ولی نوشته دوبار تکرار شده است. اصلاح کنید.

    پاسخحذف