۱۳۹۱ بهمن ۷, شنبه

هراس (3)


شاید موضوع جذابی که بتوان در این نوشته در پیروی از بلاگ های قبل مورد مطالعه قرار داد، بررسی فرآیند تولید هراس و کارکردهای اجتماعی آن در داخل ایران است.  برای من چندی پیش نکته ای در تیتر یک روزنامه ی کثیرالانتشار در ایران قابل توجه بود و آن اینکه "سه مرد و یک افغانی به یک دختر جوان تجاوز کردند". زمانی که این تیتر رو دیدم این نکته برام عجیب بود که مگه افغان بودن یک جنسیت جدید هستش!؟ و خب اون فرد افغان مگر مرد نبوده!؟
ماجرا ظاهراً بدین گونه هست که امروز در ایران یک نیاز شدیدی به ایجاد هراس و یا بهتر بگم بیگانه هراسی (Xenophobia) وجود داره که لزوماً به سیاست های کلان مربوط می شه. این فضای بیگانه هراسی و در این مورد افغان هراسی می بایست وجود داشته باشه و علیرغم اینکه این مردمان سالیان سال در کنار ما زحمت کشیده و کار کرده و همسان با ما زندگی می کنند، این رویه به عرصه ی کلان سیاست یاری می ده که هر زمان که خواست بتونه با این مهاجران برخورد کنه و حتی عوام رو هم تهییج کنه که بر علیه این مهاجران بی پناه خشونت به خرج بدهند و به همین جهت خیلی راحت و بی دغدغه در یک رسانه ی عمومی، این هراس رو از یک بیگانه ایجاد می کنند. شاید اینجا طرح بحث اشتراکات تاریخی میان ایرانیان و افغان ها محلی از اعراب نداشته باشه، ولی قلمداد کردن افغان ها به عنوان بیگانه لزوماً منعکس کننده ی، طرز فکر نویسنده ی این سطور نیست. به همین ترتیب شاید کمتر صفحه ی حوادثی رو می شه در روزنامه های ایران پیدا کرد که اشاره ی به بزه کاری یک افغان نکرده باشه. مگر ما در مورد بقیه ی افراد از این روش استفاده می کنیم که مثلاً بگوییم یک ترک، کرد، لر، عرب یا عجم دست به تجاوز زد که در این مورد در مورد افغان ها مستثنی شده و خب هیچ موردی نیست که آدم بر بخوره به خبری که قومیت و یا ملیت یک فرد رو در مقابل جرمی که مرتکب شده برجسته بکنند.
در بخشی دیگر موضوعی که مورد توجه من بود، خبر تجاوز دست جمعی بود که در یک میهمانی خانوادگی در اصفهان رخ داده بود و اینکه این روزها خبر تجاوز به عنوان یک خبر روزمره در رسانه های خبری کار می شود و عموماً در همه ی نشریات می توان از این جمله اخبار رو مشاهده و پیگیری کرد. به خاطر دارم این خبر رو زمانی که در ایران بودم روزنامه ی جام جم یک ویژه نامه ای را منتشر می کرد به نام "تپش" که یک لایه ای میان روزنامه ای شانزده صفحه ای بود که چهارشنبه ها منتشر می شد و شاید بهتر بود که اون رو "تجاوزنامه" می نامیدند و خب خبرهای بفروشی هم بود و شاید یکی از پر خواننده ترین روزنامه های صبح بود، دیده بودم. اما نکاتی که دراین مورد جالب بود، رسانه ای کردن گسترده ی این اخبار و در مورد فوق اصرار زیاد بر بیان اینکه این اتفاق در یک "میهمانی" افتاده که و چون یک میهمانی بوده در باغ بوده و خارج از شهر و مختلط، این افراد امنیت نداشته اند و این تجاوز رخ داده. بدون اینکه بخوام بگم  اینها عده ای افراد رو می فرستند جایی که این قبیل کارها رو انجام بدن، اما با این مکانیزم یک هراس اجتماعی رو پدید می آورند و این موج می تونه بهانه ای بشه برای اینکه توجیه کنند که چرا ما نیاز به امنیت و پلیس و گشت و ... داریم و حال آنکه دقیقاً همین این امنیت ایجادکنندگان همان مواردی هستند که احساس امنیت را از ما می گیرند. به هر حال طرح این موارد کارکرد اجتماعی داره و در کنار بیگانه هراسی اینگونه هراس به ما دیکته می کنه که من نوعی باید بپذیرم که هر روز سر هر کوچه ای چه ببینم و آرام از کنارش عبور کنم.



البته این لزوماً یک وضعیت داخلی برای ایران نیست و در جامعه شناسی و مطالعات فرهنگی ما یک تئوری داریم به نام "تئوری هراس اخلاقی" که یک پدیده ی جهانی هست که در دوره های مختلف در کشورهای اروپایی و امریکایی اتفاق افتاده. این تئوری به وضوح بیان می کنه که چگونه سیستم، یک جریان و موجی را بوجود میاره و از یک گروه های حاشیه ای و اقلیت ها یک هراس اخلاقی پدید میاره، یعنی با دست گذاشتن روی یک پدیده ی خاص که جامعه روی آن حساسیت داره، سرکوب این گروه ها رو توجیه می کنه و بدین تفسیر، یک پروسه ی رسانه ای کلید می خوره و از این افراد به عنوان " شیاطین قوم" یاد می شه و بعد با توجیه اینکه همه در پی از بین بردن و سرکوب این پدیده هستند، این پروسه پیگیری میشه و از این موارد می تونیم به مورد " پانک ها " در اروپا اشاره کرد و یا موردی که در دوران نوجوانی من در ایران بوجود آمد در مورد ویدئو بود که در دهه شصت و هفتاد، یک هراس اخلاقی از ویدئو به عنوان عامل فساد اخلاقی و موجب اضمحلال خانواده ایجاد شد. به عنوان مثال در نشریه ای که توسط سازمان کمیته ی آن زمان منتشر می شد، ذکر کرده بود که مثلاً ما رفتیم و فلان گروه اشرار رو دستگیر کردیم که در مخفی گاه این اشرار 250 کیلو هروئین و 100 کیلو تریاک و 30 فقره بافور و "دو دستگاه ویدئو!" یافت شد. خب این مصادیق امروزه در مورد ماهواره مورد وثوق ایده لوگ های این هراس اخلاقی قرار گرفته و با توجه به تاریخچه ی ویدئو می توان گفت : این نیز بگذرد...!
اما اگر بخواهیم از منظر اقتصادی به این پدیده ی هراس نگاه کنیم، می توان گفت که صنایع پول سازی هم در کنار این هراس ما بوجود آمده اند که شایان توجه هستند. به عنوان مثل همین محصول "دزدگیر" که امروزه تقریباً همه ماشین ها از آن استفاده می کنند از نمونه ی این صنایع هست و یا نمونه هایی مثل دوربین های مدار بسته و غیره ... اما از همه این ها مهمتردر بخش پول ساز آن در پزشکی صنعتی هست که می توان به مواردی مانند ترس از پیری ( کرم های دور چشم و ... ) ، ترس از چاقی و زشت شدن ( لوازم آرایشی و عمل های زیبایی و کمربندها و پکیج های لاغری و ...)، ترس از نداشتن ارتباطات جنسی مطلوب ( داروهای افزایش دهنده ی میل جنسی و ...) ، ترس از مورد توجه نبودن ( پروتز کردن باسن و سینه و گونه و ...) و موارد مختلفی که این هراس ها تبدیل به منبع درآمدزایی کلانی شده است. یکی از جالب ترین موارد برای خود من "امگا 3" بود که من نمی دونم چه کسی رفت و این امگا 3 رو کشف کرد و به فواید زائدالوصف آن پی برد و به گونه ای کار تبلیغاتی هراس انگیز بر روی آن شد که مخاطب احساس می کرد که اگر این قرص های امگا 3 را مصرف نکند، اگر فردای آن روز نمیرد، پس فرداش یقیناً بدرود حیات خواهد گفت و به هر حال تخم مرغ ها و چیپس های حاوی امگا 3 می تواند قویاً جلوی حملات قلبی و فراموشی را بگیرد.
همه ی این موارد بیان می کنه که ترس داره بین ما و واقعیت، بین ما و زندگی، بین ما و دیگری، بین ما و طبیعت و بین ما و همه ی چیزهایی که باید باهاش دربیامیزیم دیواری می سازه که هر روز به قطر این دیوار افزوده می شه. این دیوار ذهنی من رو یاد فیلم "پاپیون" با بازی زیبای استیو مک کوئین می ندازه که در نقش پاپیون ایفای نقش کرد و روایت یک زندانی بود که در مستعمرات فرانسه در زندان بود و هماره در پی تلاش برای رهایی از این زندان بود. در جایی از این فیلم، پاپیون رو به زندان انفرادی منتقل کردند و به علت اینکه حاضر نشده بود که دوستی رو بفروشه به شش ماه انفرادی محکوم کرده بودند. این زندان انفرادی مشتمل بر فضای کوچکی بود که در کل 6 قدم بود و پاپیون هر روز از دیوار انتهایی تا درب این انفرادی رو با شش قدم طی می کرد و می شمرد: یک ، دو ، سه ، چهار، پنج و شش  و یک دیوار بود و باز برمیگشت. وقتی که این زمان طی می شه و درب رو باز می کنن که به بند عمومی برگرده، شما شاهد یک سالن خاکستری رنگ و با نور کم هستید که هیچ کس در آن نیست و پاپیون از درب عبور می کنه و باز قدم برمیداره: یک، دو، سه، چهار، پنج، شش ... و اینبار جلوی او دیواری نیست و می تونه قدم هفتم رو برداره، اما می ایسته و انگار شهامت برداشتن قدم هفتم رو نداره و ذهنش به همون شش قدم عادت کرده و زمانی که قدم هفتم رو برمیداره، با صورت به زمین می خوره. به عبارت دیگر، تمثیلی که اینگونه بیان شد مبین این هست که عموماً ما با دیوار ذهنی ای مواجه هستیم که یک جایی باهاش برخورد می کنیم و می ایستیم. شاید بشه بزه کاری رو هم در این حیطه مورد بررسی قرار داد. در واقع بزه کار هم دقیقاً به همین عنوان می آید و نظم موجود و دیکته شده رو دچار تشویش می کنه. اگر بخواهیم در مقیاس کلان به این موضوع نگاه کنیم، به نظر من "اسپارتاکوس" بزرگترین بزه کار تاریخ هستش، چرا که نظم موجود زمان خودش که مبتنی بر برده داری بود رو بهم زد و از دیواری که ذهن یک برده نمی بایست از آن عبور می کرد رو شکست و گذر کرد.
اگر بخواهیم جدی تر به این مفاهیم نگاه کنیم، شاید بشه اینطور بیان کرد که این بحث هراس و دیوار در واقع یک جور ایجاد وحشت از تغییر در نظم موجود هست و فرد در این ساختار با کارکرد این هراس به نظم موجود تن می ده و اعتراضی نمی کنه. در واقع از یک زمانی، هراس به یک کالا بدل شد و به شکل های متفاوتی تبدیل شد و یکی از اونها ایجاد دیوارها ، هراس ها و حصارهای بشر هستش که می توان گفت این بزرگترین فتح الفتوح نظم موجود هستش و انسان در این لایه دیگه جرات فکر کردن به تغییر رو از دست میده. در عین حال با نهادینه شدن این هراس در میان آدمیان، تئوری پردازانی هم پیدا می شوند و به جا افتادن آن کمک می کنند و با طرح مباحثی مانند پایان تاریخ و غیره و ذلک این هراس رو در حوزه ی اندیشه هم وارد می کنند، ولی آیا انسان خردمند عصر پسامدرن جرات این رو پیدا نخواهد کرد که دیوار رو بشکنه!؟ آیا ما می تونیم اون قدم هفتم رو برداریم و یا ما هم با صورت می خوریم زمین!؟.... ادامه دارد

 






۱۳۹۱ بهمن ۴, چهارشنبه

هراس (2)



مثل فروشگاهی پر از اجناس لوکس و تمیز که هر بار به سمت هر طبقه ای میریم باز هم با ترس، تاریخ انقضای هر خوراکی رو چک می کنیم. شاید در بدو ورود به فروشگاه با انتخاب های زیادی روبرو هستیم اما طبقه ها فاصله ی میان ما و انتخاب های اصلی را همین طور هی بیشتر و بیشتر می کنن تا جایی که دیگه به زندگی در همون فروشگاه تن می دیم.






در بلاگ قبلی از ترسی گفتیم که دیوارها رو می سازه. اما همه ی ترس ها لزوماً به بالا بردن این دیوار و خراب کردنش منتهی نمی شه . ترس از ناشناخته ای پشت این دیوار هم هست و روبرو شدن با آن روی دیگر این سکه ست و این ترس ها تا جایی که جرات روبرویی با ناشناخته ی پشت دیوار رو پیدا کنیم، ادامه پیدا می کنه. ترس امروز از دیوار محکم و ایستاده ای نیست که برای فروریختنش نیاز به ابزار داشتیم. در واقع ابزار رو به دست آوردیم برای شکستن دیواری که می شکست، اما امروز حتی ابزارها هم کارساز نیستند چون این دیوار نه استوار و محکم و شکننده، بلکه بسیار نرم و منعطف هستش و با هر بار حمله برای از بین بردنش، فقط شکلش عوض می شه و حتی سعی می کنه مامنی باشه برای ترس های بیرون و پشت دیوار، ولی در واقع این ما هستیم که یک قسمتی از دیوار شده ایم. 
محمد مالجو، اقتصاد دان خلاق ایرانی، بحثی رو مطرح می کنه در مورد سه ناکالا که امروزه به کالا تبدیل شده اند. طبیعت ، پول و کار انسان. این موارد سه ناکالا هستند که در نظم موجود به کالا تبدیل شده اند و به تعریفی دیگر کالاانگاری می شوند. بحث طبیعت و پول که حدیث مفصل خود رو داره، اما آن بخشی که به این نوشته مربوط می شه، بحث کار و در تلفیق با هراس، مبحث هراس از بیکاری رو مطرح می کنه. کالا شدن کار انسان می تونه تبعات مشخصی داشته باشد که امروزه گریبان گیر همه ی افراد است. فرق این کالا (کار انسان) با پفک نمکی بسیار زیاد است. نخست در توضیح اینکه چرا کار کالاست، می شه اینطور گفت که اگر مفروض بگیریم که صبح فردی به سر کار می ره و شب از کار برمیگرده، یک دستمزدی رو دریافت می کنه، پس حتماً چیزی رو برده و به فروش رسونده و شب برایش دستمزدی دریافت کرده. این چیز یا همان کالایی که فروخته شده ، همون کاره. اما این کالا یک فرق اساسی و جدی با کالاهای دیگر مثل پفک داره. اگر پفک رو کسی نخره ، به جایی بر نمی خوره و خب پفکه دیگه نخریدی و نخوردی ، چون خوشت نیومده. ولی اگر کسی نتونه کارش رو بفروشه  و کسی خریدارش نباشه، یک سری تبعات در پی داره، مثل اینکه ممکنه فرد مشکل اجاره ی خونه پیدا می کنه و یا مشکل تغذیه خواهد داشت و لزوماً نوع تغذیه به درآمد فرد بستگی داره. یا اینکه تحصیل فرزندت هم دچار معضل میشه و یا به لحاظ بهداشتی  اینکه تا کجا تحمل باید کرد و بعد به دکتر مراجعه کرد. در کنار اینها وقتی فرد بیکار هست ، با فوج قضاوت های خانواده و آشنایان و دوستان مواجه میشه که این بیکاری نتیجه ی بی عرضگی و بی همتی خود اوست و خب طبیعتاً این افراد هیچ تحلیلی از سیاست و اقتصاد در جریان ندارند و به آمار بیکاری و نتایج سیاست های تعدیل ساختاری را که مثلاً در شیلی هم نتیجه ی مشابه داشت، کاری ندارند. پس مسئله ی بیکاری یک روی این داستان هستش و حالا بعد از اینکه شغلی هم پیدا می شود، ترس از دست دادن کار یا همون هراس از بیکاری، برای فرد یک سری ویژگی ها رو رقم می زنه. کارل مارکس در جایی اشاره ی جالبی به "ارتش بیکاران" داره و این هراس از بیکاری که در این ارتش موجودیت عینی داره و این مشمول هر زمانی می شه، چه زمانی که سرمایه داری در اوج دوران رونق قرار داره یا در دوران رکود. همیشه یک درصدی از بیکاران ، حالا کمی بالا و پایین وجود داره ، اما وجود همین درصد بیکاری ، کارکرد مشخصی داره و اون کارکرد همین هراس از بیکاری هستش و فردی که اشتغال داره ، دائماً در هراس از دست دادن کار و عضو شدن به این ارتش بیکاران هست . خود این هراس رهیافت های مشخصی رو برای سرمایه داری به ارمغان میاره و مهمترینش اینکه ، می تونه از طریق کارکرد این هراس، دستمزدها رو کنترل کنه و با این روش دستمزد فرد همیشه پایین نگه داشته می شه و هیچ اعتراضی هم رخ نمی ده، چرا که امکان از دست دادن کار همیشه وجود داره و موضوع بعدی بحث تشکل یابی هست که ممکنه افرادی ماه ها حقوقی دریافت نمی کنند ، اما این هراس مانع می شه که تشکل و یا سندیکای حافظ منافعی رو داشته باشند که اعتراضی رو سازماندهی کنه و خب این افراد در ته ذهنشون به این فکر می کنند که بهتره همین آب باریکه رو هم از دست ندیم.
امروزه در مواردی متعددی در جهان مدرن هم پیش میاد که قراردادهای افراد به صورت سفید امضا هست و کارگران برای از دست ندادن موقعیت کاری هم که شده ، حتی در صورت آگاهی از حقوق قانونی ، شکایتی در این موارد ندارند. 


  
 در هر صورت این مواردی که تا اینجا طرح شد، موضوعاتی بود در حیطه ی اقتصاد داخلی بود، اما بحث دیگری هم هست که در مقیاس کلان تری اتفاق میوفته و شاید بشه اون رو " اقتصاد سیاسی هراس" نامید. در واقع سرمایه داری و اگر بخواهیم مثال عینی تری بیاریم، ایالات متحده به عنوان نماد برجسته ش ، وقتی می خواد به کشورهای مختلف حمله کنه ، معمولاً روی یک محور دست می گذاره.و اون محور، مسئله ی حقوق بشر هستش و با اتکا به این ادعا که در فلان جا حقوق بشر وجود نداره و فشاری رو بر کشورها میاره که اگر با اون کشور ارتباطی داشته باشه با مکانیزم های خودش و اگر هم نداشته باشه با ایجاد پروپاگانداها بتونه جوسازی لازم رو انجام بده. ولی مسئله مهم اینجاست که سیاست مدار امریکایی نمی تونه مالیات دهنده ی داخلی رو توجیه کنه که مثلاً برای حقوق بشر باید به افغانستان حمله کرد و خب یک شهروند امریکایی می گه به من چه ربطی داره که من مالیات بدم و افغانستان حقوق بشر داشته باشه. 
خب در این موارد سیاست های سرمایه داری بر ایجاد " بیگانه هراسی " بنا می شه و یک چیزی شبیه طالبان رو بوجود میاره و بعد از آن به بزرگنمایی اون می پردازه و یک سری امکانات رو بهش میده. از طرف دیگه یک موج اسلام هراسی رو در سطح جهانی نهادینه می کنه و خب نتیجه می شه که اجازه ی گرفتن دو برج رو منهتن به این نیروی خودساخته می ده و از طرفی اجازه ی اشغال دو کشور هم از آنِ خودش می کنه و با استفاده از مدیا به این جریان دامن می زنه که دیدید اگر ما نریم اون میاد و حمله می کنه به ما و اینها بنیادگراهایی هستند که در پی نابود کردن دمکراسی و ... هستند. 
اما خب باید به این نکته توجه داشت که این موضوع دو طرفه هم هست. یعنی همونقدر که از طرف غرب اسلام هراسی و طالبان هراسی وجود داره از این سمت هم غرب هراسی و دمکراسی از نوع غربی و ... وجود داره . در واقع "راست " به "راست" وام می ده و این برای اون توجیه می سازه و اون برای این.  به عنوان یک نمونه ی کوچک ،وقتی غرب میاد ایران هراسی رو در منطقه راه می اندازه ، بازار فروش سلاحش به شدت گرم می شه ، مانند زمانی که جنگ سی و سه روزه ی حزب الله لبنان و اسرائیل پیش اومد، فروش سلاح امریکا به شدت رشد پیدا کرد و این هراس ها در واقع برای فروش بیشتر سلاح بود که گاهی ارقامی مانند 50 میلیارد دلار رو به خودش اختصاص می داد. هر چند این موضوع بخشی از یک کارکرد کلی ایجاد هراس هست و نمی شه موضوع رو فقط به این مهم تقلیل داد و نادیده گرفت .... ادامه دارد.  

۱۳۹۱ بهمن ۱, یکشنبه

هراس (1)


هراس مجموعه ای نوشته های کوچک است برای به تقریر درآوردنِ دیوارهایی که بواسطه ی ترس ساخته می شوند. این دیوارها زندگی روزمره ی ما را تشکیل می دهند و مانند دیوار برلین میان ما و ما قرار می گیرند. نوشتن هر بخش به مقتضای زمانی و شرایط نویسنده مرتبط است و قصد او خوانده شدن بخش هایِ کوچکی است در این جهان پرسرعت که مُصَدعِ اوقات پراسترس کسی نشود. اما فراموش نکنید که همیشه کسانی که بیرون ایستاده اند من و شما را به هرج و مرج متهم می کنند.



نمی توان از ترس حرف زد ولی از دیواری که تک تک آجرهاش از واهمه های نه فقط یک نفر هست حرف نزد. شاید ایده ای این ترس برای اولین بار در متن ترانه های "پینک فلوید" توجه من رو به خودش جلب کرد. همه ی ما تنها آجری دیگر برای ساخته شدن این دیوار هستیم و شاید اینگونه تربیت می شویم. اگر زمان این رو داشته باشیم تا به کتاب " مراقبت و تنبیه" میشل فوکو سری بزنیم و یا مروری بر "گفتمان هژمونیک" آنتونیو گرامشی داشته باشیم، می توان دریافت که چطور ما طی سال های سال تربیت شده ایم که نظم موجود رو بپذیریم و کسانی که خارج از این نظم موجود عمل می کنند رو به عنوان بزه کار بشناسیم. اما هیچ وقت مجالی به خودمون ندادیم تا نظم ساختاری موجود رو تحلیل کنیم.
چند روز پیش تصادفاً به گفتگویی با "راجر واترز" خواننده ی گروه پینک فلوید ( که قویاً مورد وثوق نویسنده ی این سطور است) برخوردم که سال ها پیش ترانه ی "دیوار" رو ساخته و خوانده بود و اذهان زیادی رو به چالش کشیده و هم چنان می کشد. این حرف ها، گفته های جوان سی و شش ساله ای نبود که دیواری رو برای میلیون ها آدم ساخت و از هم پاشوند، بلکه صحبت های مرد جا افتاده ی پنجاه و هشت ساله ای بود که هنوز دیوارهایی رو توی ذهنش داره. او می گفت: " اخیراً وقتی به اتفاقات گذشته فکر می کنم، به نظرم هنوز می شه این سوال رو پرسید که آیا تکنولوژیِ ارتباطات و فرهنگ، آیا به ما کمک می کنه که همدیگر رو درک کنیم و به هم نزدیک بشیم!؟ یا وسیله ای هست که ما رو از هم جدا می کنه ؟ ". در ادامه توضیح داد که :" در جهانی پر ازشبکه های ارتباطی چه مقدار از ترس های ما با زمانی که شروع شکل گیری آلبوم دیوار بود، ارتباط داره؟". یقیناً ترسی که او ازش یاد می کرد، ترسهایی مانند : ترس از دیگران، شرم، نگاه جنسیتی، کلیسا و نژاد پرستی و ... بود و شاید شکل و فقط شکل ترسیدن از این مفاهیم کمی تفاوت کرده باشه، اما بعد از بیست و دو سال از ساخته شدن این آلبوم، این ترس ها هنوز در ذهن هزاران نفر به قوت خود باقیست. شاید حضور همیشگی این ترس ها، دلیلی برای پایایی این دیوار و هم چنین دلیلی برای دوباره و دوباره فروریختن آن باشه. در واقع این ترس ها برای یک نفر خاص و یک جغرافیای مشخص نیست، اما می تونه در جوامع گوناگون شکل های مختلفی پیدا کنه. درست مثل افسانه ی شهر طاعون گرفته که همه رو دربر می گیره و تمامی ارزش ها رو نابود می کنه. در این میان رفتارهایی که تا دیروز غیرمعمول و نامانوس بودند ، حالا بواسطه هراس این طاعون خیلی منطقی و معقول جلوه می کنند. باید بگم که به این دلیل مثال طاعون رو بیان می کنم که چیز دیگری هم در طاعون هست که ترس رو شبیه اون می کنه و اون اینکه بیماری طاعون به گونه ای هست که تا وقتی کامل دچارش نشی خودش رو نشون نمی ده. طاعون بیماریی نیست که به خاطر مصرف چیزی و یا ویژگی خاصی در زندگی ، دچارش بشی. مثلاً مانند نقرس نیست که به خاطر زیاده روی در مصرف گوشت قرمز پدید بیاد یا مثل تنگی نفس که به خاطر کشیدن سیگار و یا زندگی و کار تو محیط آلوده بوجود بیاد. در عین حال مربوط به هیچ شرایط و طبقه ی خاصی هم نیست و وقتی حضور پیدا می کنه ، همه رو در بر می گیره. ترس هم در واقع چیزی شبیه به همین طاعونه که مانند هیولای چند سری هست که با بریدن هر سر ، سرهای جدیدی پدید میاد و فرار از هر ترس به محیط به ظاهر امنی، ما رو وارد فرازهای هزارتویِ جدیدی مملوه از ترس های جدید می کنه...  ادامه دارد.