۱۳۸۹ خرداد ۴, سه‌شنبه

تنهایی پر هیاهو (LOUD SOLITUDE)





در معرفی نویسنده ای برای خواننده های زبانی خاص نا آشنا ، باید چند کلمه ای هم که شده به رسم مقدمه چیزی گفت، راجع به زندگی و راه و رسم و سبک و سلیقه و جهان بینی نوسنده و قدر و اثرش در جامعه ای که از آن برخاسته است . این تلاش با توجه به مقام و شخصیت اسطوره وار بهومیل هرابال در سرزمین چک، از آغاز ناکام می نماید، چون بریزی بحر را در کوزه ای؟
میلان کوندرا، هرابال را به یقین بهترین نویسنده امروز چک می خوانند . و یوزوف اشکوورتسکی ـ نویسنده دیگر معاصر چک ـ وجود و حضور هرابال را در ادبیات معاصر چک ، انقلابی وصف می کند . دیگران آثار هرابال را (... نوعی تاریخچه غیر رسمی روان تسخیر ناپذیر ملت چک ، و از آن بالاتر، روان آدمیان در هر کجای جهان) ، و این نویسنده را (پدر سالار سروران ادبیات معاصر چک) قلمداد کرده اند . توجیه این همه مستلزم مرور آثار هرابال و نقد و تحلیل های مفصل و متعددی است که از آثار او به عمل آمده است .
بهومیل هرابال به سال 1914 در شهرک ژیدنتسه ـ از نواحی برنو در قسمت موراویای سرزمین چک امروز به دنیا آمد . در سالهای 1935 تا 1939 دانشکده حقوق را گذراند و در 1948 دکترای حقوق گرفت، ضمن آنکه دوره هایی ، در سطح دانشگاهی ، در فلسفه، ادبیات ، و تاریخ هنر را نیز گذراند . با وجود این، هرابال ، با این سطح سواد غنی، در شروع جست و جوی شغل از مدرک و سابقه تحصیلی اش استفاده نکرد و به یک سلسله مشاغل ، به گفته خودش، جنون آمیز رو آورد : کارگر راه آهن ، مسئول خط و راهنمایی قطارها ، نماینده بیمه ، دستفروش دوره گرد اسباب بازی ، و کارگر ذوب آهن که بعد از تصادف و تحمل جراحتی شدید در این شغل ، به کار در کارگاه جمع آوری و بسته بندی کاغذهای باطله پرداخت که موضوع کتاب حاضر است، و بهانه ای است برای مطرح ساختن نقش فرهنگ در زندگی مردم چک حتی در ـ به ظاهر ـ نازلترین سطح جامعه ، و به خصوص نقش کتاب ـ به عنوان یک واحد جاندار ـ در این فرهنگ بسیار ریشه دار و عمیق .
هرابال با این ترتیب ترکیبی غریب از کارگر ـ روشنفکر بود که در جامعه آن زمان چک پدیده ای استثنایی محسوب نمی شد . ( چنان که در همین کتاب حاضر در زیر زمین (( فرشته های ساقط )) با چند نمونه از آنها برخورد می کنیم). خیلی از روشنفکران و اندیشمندان ، استادان دانشگاه، فلاسفه و هنرمندان در زمینه های متفاوت به اجبار یا اختیار ، مشاغلی چون کارگری ساختمان، شیشه شویی،سوخت اندازی ، رانندگی تاکسی ، و غیره را در پیش می گرفتند ، که با اندیشه معارضه نداشت .
آشنایی هرابال با این مشاغل و شغل های متعدد دیگر و آمیختن با انواع و اقسام افراد مختلف در سطوح مختلف زندگی ، موضوع آثار متعدد او قرار گرفته ، و به این آثار غنای زندگی و باورپذیری بخشیده است. منتها رفتار و گفتار آزادمنشانه و غیر آمالی کارگرهای آثار او در جامعه پرولتاریا که تصویر قراردادی خاصی از کارگر جماعت را منظور داشت و ارائه می داد، نمی توانست مقبولیت رسمی داشته باشد . هرابال هر چند از دهه 1930 نوشتن قصه و شعر را آغاز کرده بود، واقع بین تر از آن بود که در فضای بسیار بسته دهه 1950 سرزمین اش آثار خود را برای چاپ و نشر عرضه کند ( آثاری که باید البته از تصویب مقامات می گذشت .)
اولین بار دو قصه از او در یک بروشور وابسته به کلوپ علاقمندان کتاب چاپ شد ، که چون تیراژ محدودی داشت زیاد رویش سخت گیری نمی شد . در سال 1959 فضایی سیاسی سرزمین چک داشت قدری ظاهرا بازتر می شد که مجموعه قصه ای از هرابال به اسم چکاوک های پای بسته چاپ شد که ظهورش متقارن شد با چاپ کتاب بزدل ها از اشکوورتسکی که خشم مقامات را بر انگیخت و توقیف بزدل ها موجی از سخت گیریهای جدید به راه انداخت که دامن گیر چکاوک ها و ... نیز شد و این کتاب را توقیف و جمع آوری کردند . ( و اندوه مرگ چنین کتابی را ـ چون عزای مرگ یک انسان ـ هرابال چه زیبا و چه ساده در کتاب حاضر بازگو می کند.)
هرابال که همه عمر نویسنده ای پر کار و توقف ناپذیر بود، هر چند می نوشت و بسیار می نوشت، نویسنده ای به اصطلاح برای کشوی میز بود که در واقع در مورد هرابال توصیف دقیقی نیست ، چون که آثار او در نسخه های متعددی به صورت دستی، تکثیر و بین دوستان و دوست دارانش توزیع می شد و در واقع هرابال در پشت پرده نویسنده ای بود شناخته شده و ارجمند ، هر چند نه در حد بسیار وسیع .
در سال 1963 عاقبت اثر هرابال اجازه چاپ پیدا کرد و انتشار مجموعه مرواریدهای اعماق اش که به فاصله یکی دو ساعت به فروش رفت و نایاب شد، در ادبیات معاصر چک واقعا حادثه ای قلمداد گردید. این کتاب و چند اثر بعدی (تا سال 1969که هرابال باز ممنوع القلم شد) او را به سرعت برق به مقام شهرت و محبوبیتی رساند که پیش از آن هرگز هیچ نویسنده چک به آن دست نیافته بود، و پس از آن نیز تاکنون دست نیافته است . شهرت هرابال با فیلمی که یرژی هنزل از کتاب قطارهای به شدت مراقبت شده او ساخت (که اسکار بهترین فیلم خارجی سال 1967 را به دست آورد) به خارج از مرزهای چک تراوید.
در سال 1969 هجوم قوای پیمان ورشو به خاک چکسلواکی و آغاز بگیر و ببندهای دوره معروف به عادی سازی به عمر کوتاه فضای باز، مشهور به بهار پراگ، خاتمه داد و هرابال همراه با عده زیادی از نویسنده های دیگر ممنوع القلم شد . در این دوره تا سال 1975 ، که دوباره کارهایش اجازه چاپ پیدا کرد ، هرابال بعضی از بهترین آثار خودش نظیر من پیش خدمت شاه انگلیس بودم، کوتاه کردن مو، وحش نجیب ، شهرکی که زمان در آن متوقف شد، و تنهایی پر هیاهو را نوشت.




در این خلال همه آثار ممنوع شده او نه فقط به شکل سامیزدات در داخل مملکت دست به دست می گشت بلکه در خارج نیز، به خصوص در سازمان انتشاراتی 68، در کانادا، چاپ و توزیع و به زبان های مختلف ترجمه شد . (در مقدمه کتاب های چاپ خارج قید می کردند که کتاب بدون اجازه نویسنده چاپ شده ، که در مملکت باعث دردسر نویسنده نشود!)
در سال 1975 به آثار هربال باز اجازه چاپ و انتشار دادند، گویا بالاخره به این نتیجه رسیدند که آثار او ـ هر چند ناگزیر آینده جامعه و اوضاع روز بود ـ بلندتر و بالاتر از تاریخ روز و سیستم و ایدئولوژی ها می ایستد. هرابال بر خلاف بسیاری از نویسندگان هم دوره اش ، و از همه بالاتر میلان کوندرا ، سیاسی نویس به مفهوم رایج آن نبود . از زندگی روانی چک، زندگی زیر سیستم می نوشت . به علاوه دراین زمان او به چنان موقعیت و شهرتی افسانه ای رسیده بود و ستاره اش چنان درخششی داشت که سعی در پوشاندن و پس زدن او و آثارش مهمل می نمود. از همه اینها گذشته، محبوبیت و فروش جهانی فیلم های چک، وابسته به جنبش موج دوم ، برای مملکت چک اعتبار و از آن مهم تر ارز خارجی می آورد که بسیار مورد نیاز بود، و فیلم قطارها ساخته شده از رمان هرابال یکی از موفق ترین این فیلم ها بود.
از این سال ، 1975، به بعد بود که هرابال باز گاه گاهی آثارش (البته همه) اجازه چاپ پیدا می کرد . منظره غریب، زیبا، و شوق انگیزی بود دیدار صف های چند صد متری که گاهی ، یکی دو بار در سال ، روز پنج شنبه ، از صبح خیلی زود تقریبا از ساعت پنج و شش ، جلو کتاب فروشی های شهر، که ساعت 9 صبح باز می کردند، تشکیل می شد. (خبر انتشار کتابهای جدید یک روز قبل در نشریه خاصی به علاقمندان رسیده بود . ) در این جور مواقع ، به راحتی می شد دریافت که باز کتاب جدیدی از هرابال به بازار عرضه شده است .
همه یک صد تا یک صدو پنجاه هزار نسخه چاپ شده یک کتاب از او ـ هر کتابی که بود ـ ظرف چند ساعت ناپدید و نایاب می شد .
هرابال شخصا می گفت که آثارش را در واقع ابداع نمی کند و کارش صرفا جمع آوری دیده ها ، یادها، و تجربه هایش از آدمها و اتفاق های جالب (غریب) و ساختن کولاژی است از آنها . اما ، زنده بودن این افراد و اصلا ابداع بعضی از فراموش نشدنی ترین شخصیت های ادبیات امروز، البته کاری است فراتر از یک کولاژ. هنر هرابال یا مشخصه بارز کارش: آمیختن ظریف و با مهارت و بدون درز و مرز ادبیات و دانش کلاسیک با فراواقعیات (سورئال) ، طنزی خاکی و لوده وار ( وگاهی سیاه) یا عمیق ترین اندوه های فلسفی ، زندگی روزمره با یک جور پوچی اگزیستانسیالیستی ، ملاحظات پرغنای شاعرانه نادر و ظریف با زمخت ترین احوال آدم های جوامع روزمره، حرفهای میخانه ای با بحث های بسیار سطح بالای روشنفکرانه، و در نهایت یک گواهی نافذ و پایدار بر تاریخ معنوی معاصرش با لبخندی دیر باور و دوست دار، با نومیدی و شک ناشی از دانستن ... این همه در نوشته های او جریان زلال و طبیعی و سرشار از زندگی شادخوارانه ای دارد که گاهی ـ به قولی ـ واقعا به (معجزه کلام) نزدیک می شود.
بهومیل هرابال در ماه فوریه 1997، هنگامی که در بیمارستان بستری بود، از پنجره طبقه پنجم به زیر افتاد ، یا به زیر پرید. هنوز کسی درست نمی داند. گفته بود که می رود به کبوتر ها دانه بدهد.
به قول یان لوگنیش، منتقدان ادبی چک" با مرگ هرابال دوران یک نسل بزرگ ادبی قرن حاضر چک، به نحوی بی بازگشت به پایان می رسد."
ادبیات چک به دو دوران قبل و بعد از هرابال تقسیم می شود.
میلان کوندرا چند سالی پیش از مرگ هرابال نوشت:
"هرابال به یقین بهترین نویسنده ای است که امروز داریم . سرشار از توان و استعداد، نمود بارز سرشاری روحی چک، یکی از اصیل ترین مظاهر مجسم روح پراگ، ترکیبی باور نکردنی از طنز خاکی با زبانی مرصع و فاخر ... در مورد هرابال آنچه منحصر به فرد است ظرفیت شادخواری اوست .
هرابال همانطوری که گفته شد ، از معدود نویسنده هایی است - در هر کجای دنیا ـ که در زمان حیاتش به یک بنیاد، یک افسانه و بت مبدل شد. از سرزمین چک نویسنده های معروف دیگری نیز در سطح جهانی برخاسته اند. کافکا (که در واقع اهل چک به معنی واقعی نبود) ، کوندرا، کارل ، چاپک ، یاروسلاو هاشک ، اشکوورتسکی، لودویک واتسولیک، آرنوشت لوستیک، لادیسلاو فوکس، ایوان کلیما، ولادیسلاو وانچورا، یاروسلاو سایفرت (شاعر و نویسنده و برنده جایزه نوبل) ، ولی در خود سرزمین چک هیچ نویسنده و شاعری این جور با زندگی و حرفها و عشق مردم این مملکت در سطوح مختلف عجین نیست و دست بر نبض هستی مردمش ندارد که هرابال . عنوان (چک ترین نویسنده چک) خلاصه کننده ترین این خاصیت است . هرابال چند باری نامش در فهرست نامزدهای دریافت نوبل راه یافت . کتاب حاضر ، تنهایی پر هیاهو ، در نظر خواهی از ناقدان ادبی و استادهای دانشگاهها و نویسندگان، در شروع قرن حاضر ، به عنوان دومین اثر متمایز ادبیات نیمه دوم قرن بیستم سرزمین چک ، بعد از" شوویک، سرباز خوب " از یاروسلاو هاشک برگزیده شد .



هرابال بسیار نوشته است و مجموعه آثارش که این اواخر در یک سری جدید به چاپ رسید ، به 19 جلد ( از رمان و مجموعه داستان، روایت، گزارش ، و شعر) بالغ می شود. بعضی از معروفترین آثارش عبارتند از :

مرواریدهای اعماق، کلاس رقص اکابر، قطارهای بشدت مراقب شده، آگهی واگذاری خانه ای که دیگر در آن نمی خواهم زندگی کنم ، اخبار قتل ها و افسانه ها، تکلیف خانگی ، قضایا و گفت و گوها ، جوانه، کوتاه کردن مو، من پیشخدمت شاه انگلیس بودم، شهرکی که درآن زمان از حرکت ایستاد ، وحشی نجیب، تنهایی پر هیاهو ( نوشته شده به سالهای 1974 تا 1976 ـ پخش به صورت سامیزدات در 1977 ـ چاپ در خارج به سال 1980 ـ اولین چاپ در چک به سال 1989) ، جشن گل های برفی ، اندوه زیبا، میلیونهای هاولکین، زندگی بدون اسموکینگ، عروسی در خانه، زندگی نو، زمین های خالی ( که هر سه از زبان همسر نویسنده نوشته شده)، گره دستمال، طوفان ماه نوامبر، نهرهای زیرزمینی، قصه شبانه برای کاسیوس...
آثار هرابال به همه زبان های اروپایی ترجمه شده است . در اسپانیا ، ایتالیا، فرانسه، مجارستان، و لهستان از نویسنده های بسیار محبوب است که آثارش در شمارگان حتی بیشتر از سرزمین چک چاپ شده است.
از نوشته های هرابال ، به جز قطارها به شدت مراقبت شده، مرواریدهای اعماق، وحشی نجیب، کوتاه کردن مو، چکاوکهای پای بسته، جشن گلهای برفی و نیز تنهایی پر هیاهو به فیلم برگردانده شده است .

۱۳۸۹ خرداد ۲, یکشنبه

شباهت

از آنجایی که هدف من در این وبلاگ تا حدی قدم برداشتن در مسیر آگاهی هست ، قصد اظهار نظری در باب سیاست و موضوعات وابسته ندارم. اما موردی مدت هاست که ذهن من را به خود مشغول کرده و آن هم شباهت های کلامی و تفکری آقای روح الله موسوی خمینی و آقای محمود احمدی نژاد هستش. امروز در ایران شاهد این مبحث هستیم که عده ای با تکیه بر نگرش های آقای خمینی و معرفی کردن خود به عنوان طرفداران منش ایشان ، خود را مخالف روند فعلی می دانند و این جمله را بیان می کنند که : " ما از آرمان های امام عدول کرده ایم...!" اما آیا واقعا تفاوت تفکر عمده ای بین اندیشه های آقایان خمینی و احمدی نژاد است.
این اختلاف عقیدتی که بین روحانیون فعلی و دار و دسته هایشان بوجود آمده در طول تاریخ اسلام و هر حکومت تمامیت خواه اسطوره گرا بوجود آمده و می آید هر کدام سعی در بیان یک یا چند حدیث و روایت و آیه قرآن به جهت پیش بردن اهداف خود دارند . حتی هرکدام که معاصر با خمینی هم بودند با بیان نقل قول و تجربۀ خاص خود سعی در محق جلوه دادن خود دارند . یعنی اینها انقدر سیاسی و سیاست زده هستند که از جریانات تاریخی بهره برداری شخصی و ایدئولوژیک می کنند انگار که خمینی یک آدم ثابت قدم بوده که بر روی یک روال رهبری می کرده و حرف امروز و فردایش یکی بوده است.
پس در منظر کلی در ساختار ها تفاوتی نیست. اما تا به حال به شباهت بیانی آقایان خمینی و احمدی نژاد توجه کرده اید.



متن این سخن رانی که چهار ماه پس از تاسیس حزب جمهوری اسلامی است به شرح زیر است:

اگر ما از اول كه رژيم فاسد را شكستيم و اين سد بسيار فاسد را خراب كرديم، به طور انقلابي عمل كرده بوديم، قلم تمام مطبوعات را شكسته بوديم و تمام مجلات فاسد و مطبوعات فاسد را تعطيل كرده بوديم و روساي آنها را به محاكمه كشيده بوديم و حزب هاي فاسد را ممنوع اعلام كرده بوديم و روساي آنها را به سزاي خودشان رسانده بوديم و چوبه هاي دار را در ميدان هاي بزرگ برپا كرده بوديم و مفسدين و فاسدين را درو كرده بوديم، اين زحمت ها پيش نمي آمد.

من از پيشگاه خداي متعال و از پيشگاه ملت عزيز عذر مي خواهم، خطاي خودمان را عذر مي خواهم. خطای خودمان را عذر میخواهم. ما مردم انقلابي نبوديم [این قسمت از فیلم حذف شده: دولت ما انقلابي نيست، ارتش ما انقلابي نيست، ژاندارمري ما انقلابي نيست، شهرباني ما انقلابي نيست، پاسداران ما هم انقلابي نيستند، من هم انقلابي نيستم.] اگر ما انقلابي بوديم، اجازه نمي داديم اينها اظهار وجود كنند. تمام احزاب را ممنوع اعلام مي كرديم ، تمام جبهه ها را ممنوع اعلام مي كرديم، يك حزب! و آن "حزب الله، حزب مستضعفين ! و من توبه مي كنم از اين اشتباهي كه كردم. و من اعلام مي كنم به اين قشرهاي فاسد در سرتاسر ايران كه اگر سر جاي خودشان ننشينند ما به طور انقلابي با آنها عمل مي كنيم.

[خلایق: صحیح است! صحیح‌ است! صحیح است!]

مولای ما، امیرالمومنین سلام الله علیه، آن مرد نمونه عالم ، آن انسان به تمام معنا انسان، آنكه در عبادت آنطور بود و در زهد و تقوا آنطور، و در رحم و مروت آنطور، و بامستضعفین آنطور بود، با مستكبرین و با كسانی كه توطئه می كنند شمشیر را میکشت [می كشید] و هفتصد نفر را در یك روز، چنانچه نقل می كنند، از یهود بنی قریضه كه نظیراسرائیل بود و اینها از نسل آنها شاید باشند، از دم شمشیر گذراند! خدای تبارك و تعالی در موضع عفو و رحمت رحیم است . و در موضع انتقام ، انتقامجو. امام مسلمین هم اینطور بود، در موقع رحمت ، رحمت ؛ و در موقع انتقام ، انتقام. ما نمی ترسیم از اینكه درروزنامه های سابق ، در روزنامه های خارج از ایران، برای [در مورد] ما چیزی بنویسند. مانمی خواهیم وجاهت در ایران، در خارج كشور پیدا بكنیم! ما می خواهیم به امر خدا عمل كنیم! و خواهیم كرد!

[خلایق: صحیح است! صحیح‌ است! صحیح است!]



من اینجا قضاوت را به خواننده واگذار می کنم و امیدوارم توانسته باشم منظور خود را بیان کنم.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۶, یکشنبه

تحلیل روان شناختی بنیادگرائی

((بنیادگرائی)) و ((واپس گرائی)) از مفاهیم چالش برانگیز دنیای نوین هستند.این چندوجهی اکنون جزو دغدغه های جهانی هستند که سیاستمداران، فعالان اجتماعی،رسانه ها و به تبع آن مردم در سراسر جهان پیرامون آنها بحث می کنند. یکی از ابعاد مغفول مانده آن در ایران جنبه رفتارشناختانه و تحلیل روان شناسانه این مفاهیم است.جنبه ای که نگاهش را از سطح کلان به سطح خرد می آورد و با بینشی علت جویانه خاستگاه آنان را در انسان به دور از برچسب های سیاسی مورد تحلیل و تبیین قرار می دهد. امروزه بسیاری از صاحب نظران روانشناسی و علوم رفتاری در غرب، می کوشند بر مبنای یافته های روانشناسی و نظریه معتبر آن ، این رشته از تحلیل ها را مطمح نظر قرار دهند.در متن زیر رویکردی روانکاوانه، به برخی از این نظریه ها نگاهی گذرا می افکند.


بنیاد گرائی و مفهوم (( باور ژرف )) :

اریک فروم تاکید می کند هر انسانی را که باوری ژرف دارد یا خود را به خاطر یک اقناع علمی یا روحی موظف می داند، نمی توان واپسگرا و بنیاد گرا نامید.بلکه بر اساس ویژگیهای شخصیتی یک انسان راحت تر می توان تشخیص داد که او واپسگرا است یا نه تا بر اساس محتوای باور هایش. واپسگرا تمام احساساتش را نسبت به انسان های دیگر در خود کشته و آنها را به حزب و گروهی که از جهت ایدئولوژیک به او نزدیک است فرا افکنده است. او این ایدئولوژی جمعی و مشترک را می پرستد و خود را برده آن می داند. سیطره پذیری از این خدای گونه ها در او اشتیاقی به وجود می آورد که در کیفیت هیجانی ریاضت طلبی می بینیم. فروم این اشتیاق را (( آتش سرد ))، (( یخ سوزان))و (( اشتیاق بی گرما)) می نامد.
واپسگرا تنها به نام و به یاد بتش عمل می کند، می اندیشد و احساس می کند و آماده است هر چه در زندگانی اش ارزنده است برای او قربانی سازد.

دیدگاه هوله ( 1995 ) :

هوله معتقد است که واپس گرایان و بنیاد گرایان (( باور ها )) را بیش از (( انسان ها )) دوستدارند و بیشتر برای باور ها از خود گذشته اند تا برای انسان ها.آنان توانایی (( همدلی)) ، (( یگانه احساسی )) و (( هم احساسی )) و عشق ورزی ندارند.درون آنها تهی است و افسردگی و ناامیدی در یک سیطره پذیری کامل نسبت به بت و همزمان پرستش (( من )) ، غرقه می گردد ، چرا که آنها را به پاره ای از بت مبدل می سازد. آنها با کشتن همدلی، هم احساسی نسبت به هم نوعان و دلبستگی های عاشقانه و دوستانه، پیش از همه خود را از بند احساس هایی رها می سازند که برای آنها تهدید کننده است و از آنها وحشت دارند.از احساس هایی نا مطبوع و نا دلپسند چون پشیمانی و گناه و شرم و حتی احساس هایی مطبوع و دلپسند جون عشق، سپاسگزاری و به یکدیگر متعلق بودن، (( اضطراب وحشت زدگی)) را تجربه می کنند.این اضطراب بنیادین از جهان درونی هیجان های خویشتن و ژرفای زندگانی احساسی است. گشودن درهای بسته این جهان درونی به این معناست که فرد روان خود را برهنه بنماید و کاستی های درونی خویش را آشکار سازد و آن را پسودنی نماید و آسیب- پذیرش کند. به ویژه احساس عشق می تواند همیشه خطرناک باشد ، چرا که فرد باید به گونه ای از (( فقدان خود )) ، ارزش خود را به دیگران دادن، از خود گذشتگی،سست ساختن مرز های (( من )) ، رها ساختن ادعاهای قدرت مدار و وابستگی هیجانی به موضوع عشق ، تن در دهد. به تعبیر دیگر واپس گرائی و بنیاد گرائی نتیجه ناتوانی در پیوستگی عاطفی واقعی است.

دیدگاه للوید و مائوزه ( 2002 ):

مائوزه این نظریه را بیان ساخت که منزوی سازی افراطی زنان در اجتماع و تحت فشار قرار دادنشان ، تحقیر ایشان و بد رفتاری بدنی با آنها، در جوامعی که این مسائل هنجار محسوب می شود یک دلیل روانی غیر مستقیم برای پدیده تروریسم می تواند باشد. ناقص سازی جنسی ، تجاوز به عنف ، ضرب و شتم دیگر بد رفتاری های بدنی با زنان،(( جراحت های روانی)) بر آنان وارد می سازد که آنها نیز این جراحت های روانی را به نسل بعد یعنی فرزندان خود مستقل می کنند. آنان خود از افسردگی،(( اختلال جراحت روانی پس از تنیدگی)) و رفتار خود – آسیب زننده رنج می برند و این مسائل را به کودکانشان انتقال می دهند.
فرزندان پسری که در چنین فضائی رشد می کنند اضطراب های جنسی را تجربه می کنند که آمیزه ای تعارض انگیز از (( ترس از ذوب شدن )) و (( آرزوی ذوب شدن )) ، ترس از تحقیر و نفرت از تصویر ذهنی زنان است و همین که به نوجوانی می رسند به دنیای مردان فرار می کنند که به گونه ای سخت از زنان مجزا است.این دایره ارتباطی این گونه بسته می شود، وقتی این نوجوانان مرد می شوند برای ثبات بخشی به هویت خود ، به ناارزنده سازی و شهامت زدایی زنانشان می پردازند تا مانند مادرانشان شود.به خاطر اضطراب تخیل های دگر آزارانه مربوط به زن ( = مادر) در بزرگسالان، نوجوانان کوچک توسط افراد بزرگسال مورد سوء استفاده قرار می گیرند تا اجتناب کند.

مفهوم سنخ شخصیتی مرد سربازگونه ( کلائوس دولایت 1977 و 1978 )

اضطراب از ذوب شدن در زنان و پدیدآیی جوشن ضد زن را در پیوند با تبیین ویژگی های سنخ شخصیتی مرد سربازگونه مطرح ساخت و شرح داد. او در تحلیل روانکاوانه و روان تاریخ نگرانه خود نشان داده است که جنگ نظامی برای (( من )) و بدن مرد سربازگونه چه کنش وری روایتی دارد.وحشت نظامی پدید آور عشقی فولاد گون است و از دیگرسوی، لحظه فروپاشی جوشن تن و ناپدید شدن (( تن – من سفت و صلب ))است. تحلیل محتوایی وصیت نامه محمد عطا ( از اصلی ترین مسببان 11 سپتامبر ) که در مجله اشپیگل ( سال 2001 ، شماره 40 ) و هرالد تریبیون ( سال 2001 به تاریخ 20 دسامبر ) انتشار یافت به خوبی مسائل یاد شده را نشان می دهد.تاکید بر ممانعت از مشارکت و کفن و دفن او و حتی محدود ساختن آنها برای شرکت در مراسم سوگواریش، با تحلیل روانکاوانه یاد شده همراهی دارد. از سوی دیگر تحقیر بدن و زندگانی دنیایی در آن خود را می نمایاند.
در حقیقت اضطراب از مرگ ، اضطراب از جنایتی بزرگ به اضطراب از بدن خود جا به جا می شود . به تعبیری دیگر بنیادگرایان با واپس گرائی به ارزش های منزه کمال یافته هستند که به گفته (( گروند برگر )) ریشه در خواست های خود دوستدارانه آنها دارد و در راستای همه توانی مطلق است. خطر اینجاست که این جهان گریزی و آرمان گرائی در بستر یک ایدئولوژی خشونت محور راه را برای خشونت علیه خود و دیگری هموار سازد که زادگاه روان شناختانه تروریسم در این نقطه است.

شاید بتوان این متن را با جمله ای از زیگموند فروید به پایان رساند:

Start fresh: A Clean slate with no dogma, then there’s a possibility that you may find what the truth is. Sigmund Freud

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۹, یکشنبه

تولدی دیگر ( یادمانِ رفتگانِ روز آمدن من )



گفتند: نمی خواهیم ؛ نمی خواهیم که بمیریم

گفتند: دشمنید! دشمنید ! خلقان را دشمنید

چه ساده ! چه به سادگی گفتند

و ایشان را

چه ساده ! چه به سادگی کشتند!

و مرگ ایشان چندان موهن بود و ارزان بود

که تلاش از پی زیستن

به رنجبارترگونه ئی ابلهانه می نمود

سفری دشوار و تلخ از دهلیزهای خم اندر خم و پیچ اندر پیچ

از پی هیچ

نخواستند که بمیرند، یا از آن پیش تر که مرده باشند

بار خفتی بر دوش برده باشند،

لاجرم گفتند که :

نمی خواهیم

نمی خواهیم که بمیریم!




و این خود ورد گونه ئی بود پنداری

که اسبانی ناگاهان به تک

از گردنه های گردناک صعب

با جلگه فرود آمدند.

و برگرده ی ایشان مردانی با تیغ ها برآهیخته.

و ایشان را تا در خود باز نگریستند

جز باد

هیچ به کف اندر نبود

جز باد و به جز خون خویشتن

چرا که نمی خواستند ؛ نمی خواستند

نمی خواستند که بمیرند