۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۹, یکشنبه
تولدی دیگر ( یادمانِ رفتگانِ روز آمدن من )
گفتند: نمی خواهیم ؛ نمی خواهیم که بمیریم
گفتند: دشمنید! دشمنید ! خلقان را دشمنید
چه ساده ! چه به سادگی گفتند
و ایشان را
چه ساده ! چه به سادگی کشتند!
و مرگ ایشان چندان موهن بود و ارزان بود
که تلاش از پی زیستن
به رنجبارترگونه ئی ابلهانه می نمود
سفری دشوار و تلخ از دهلیزهای خم اندر خم و پیچ اندر پیچ
از پی هیچ
نخواستند که بمیرند، یا از آن پیش تر که مرده باشند
بار خفتی بر دوش برده باشند،
لاجرم گفتند که :
نمی خواهیم
نمی خواهیم که بمیریم!
و این خود ورد گونه ئی بود پنداری
که اسبانی ناگاهان به تک
از گردنه های گردناک صعب
با جلگه فرود آمدند.
و برگرده ی ایشان مردانی با تیغ ها برآهیخته.
و ایشان را تا در خود باز نگریستند
جز باد
هیچ به کف اندر نبود
جز باد و به جز خون خویشتن
چرا که نمی خواستند ؛ نمی خواستند
نمی خواستند که بمیرند
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
همانا ایستاده مردن از صد سال زندگی روی زانو والاتر است . می خواهیم بمیریم تا سرافکنده زندگی نکنیم.
پاسخحذف