۱۳۹۱ دی ۳, یکشنبه

مرثیه ی سایه

 روزگارا قصد ایمانم مکن
زآنچه می گویم پشیمانم مکن
کبریای خوبی از خوبان مگیر
فضل محبوبی ز محبوبان مگیر
گم مکن از راه پیشاهنگ را
دور دار از نام مردان ننگ را
گر بدی گیرد جهان را سربه‌سر
از دلم امید خوبی را مبر
چون ترازویم به سنجش آوری
سنگِ سودم را منه در داوری
چون که هنگام نثار آید مرا
حبّ ذاتم را مکن فرمانروا
گر دروغی بر من آرد کاستی
کج مکن راه مرا از راستی
پای اگر فرسودم و جان کاستم
آنچنان رفتم که خود می خواستم
هر چه گفتم جملگی از عشق خاست
جز حدیث عشق گفتن دل نخواست
حشمت این عشق از فرزانگی ست
عشق بی فرزانگی دیوانگی ست
دل چو با عشق و خرد همره شود
دست نومیدی از او کوته شود
گر درین راه طلب دستم تهی است
عشق من پیش خرد شرمنده نیست
روی اگر با خون دل آراستم
رونق بازار او می خواستم
ره سپردم در نشیب و در فراز
پای هشتم بر سرِ آز و نیاز
سر به سودایی نیاوردم فرود
گرچه دست آرزو کوته نبود
آن قَدَر از خواهش دل سوختم
تا چنین بی خواهشی آموختم
هر چه با من بود و از من بود نیست
دست و دل تنگ است و آغوشم تهی است
صبرِ تلخم گر بر و باری نداد
هرگزم اندوه نومیدی مباد
پاره پاره از تن خود می بُرم
آبی از خون دل خود می خورم
من در این بازی چه بردم؟ باختم
داشتم لعل دلی، انداختم
باختم، اما همی بُرد من است
بازیی زین دست در خوردِ من است
زندگانی چیست؟ پُر بالا و پست
راست همچون سرگذشت یوسف است
از دو پیراهن بلا آمد پدید
راحت از پیراهنِ سوم رسید
گر چنین خون می رود از گُرده ام
دشنه ی دشنام دشمن خورده ام

سرو بالایی که می بالید راست
روزگار کجروش خم کرد و کاست
وه چه سروی، با چه زیبی و فری
سروی از نازک دلی نیلوفری
ای که چون خورشید بودی با شکوه
در غروب تو چه غمناک است کوه
برگذشتی عمری از بالا و پست
تا چنین پیرانه سر رفتی ز دست
خوشه خوشه گرد کردی، ای شگفت
رهزنت ناگه سرِ خرمن گرفت
توبه کردی زآنچه گفتی ای حکیم
این حدیثی دردناک است از قدیم
توبه کردی گر چه می دانی یقین
گفته و ناگفته می گردد زمین
تائبی گر ز آن که جامی زد به سنگ
توبه فرما را فزون تر باد ننگ
شبچراغی چون تو رشک آفتاب
چون شکستندت چنین خوار و خراب؟
چون تویی دیگر کجا آید به دست
بشکند دستی که این گوهر شکست
کاشکی خود مرده بودی پیش ازین
تا نمی مردی چنین ای نازنین!
شوم بختی بین خدایا این منم
کآرزوی مرگ یاران می کنم
آن که از جان دوست تر می دارمش
با زبان تلخ می آزارمش
گرچه او خود زین ستم دلخونتر است
رنج او از رنج من افزونتر است
آتشی مُرد و سرا پُر دود شد
ما زیان دیدیم و او نابود شد
آتشی خاموش شد در محبسی
درد آتش را چه می داند کسی
او جهانی بود اندر خود نهان
چند و چون خویش به داند جهان
بس که نقش آرزو در جان گرفت
خود جهان آرزو گشت آن شگفت
آن جهان خوبی و خیر بشر
آن جهان خالی از آزار و شر
خلقت او خود خطا بود از نخست
شیشه کی ماند به سنگستان درست؟
جان نازآیین آن آیینه رنگ
چون کند با سیلی این سیل سنگ؟
از شکست او که خواهد طرف بست؟
تنگی دست جهان است این شکست

پیش روی ما گذشت این ماجرا
این کری تا چند، این کوری چرا؟
ناجوانمردا که بر اندام مرد
زخمها را دید و فریادی نکرد
پیر دانا از پسِ هفتاد سال
از چه افسونش چنین افتاد حال؟
سینه می بینید و زخم خون فشان
چون نمی بینید از خنجر نشان؟
بنگرید ای خام جوشان بنگرید
این چنین چون خوابگردان مگذرید
آه اگر این خواب افسون بگسلد
از ندامت خارها در جان خلد
چشمهاتان باز خواهد شد ز خواب
سر فرو افکنده از شرم جواب
آن چه بود؟ آن دوست دشمن داشتن
سینه ها از کینه ها انباشتن
آن چه بود؟ آن جنگ و خونها ریختن
آن زدن، آن کشتن، آن آویختن
پرسشی کان هست همچون دشنه تیز
پاسخی دارد همه خونابه ریز
آن همه فریاد آزادی زدید
فرصتی افتاد و زندانبان شدید
آن که او امروز در بند شماست
در غم فردای فرزند شماست
راه می جستید و در خود گم شدید
مردمید، اما چه نامردم شدید
کجروان با راستان در کینه اند
زشت رویان دشمن آیینه اند
آی آدمها این صدای قرن ماست
این صدا از وحشت غرق شماست
دیده در گرداب کی وا می کنید؟
وه که غرق خود تماشا می کنید

هوشنگ ابتهاج (سایه)

۱۳۹۱ آذر ۲۴, جمعه

مانیفست احساسی - سیاسی

گاهی هر کسی از روزگارش نومید می شود و شروع به گفتن یا نوشتن می کند تا آخرین بارقه های بودنش را در کلامی یا قلمی بازنمایی کند و همین احساس پایان ناپذیری می دهد. اعتراض شاید موجب رنجش خاطر شود اما به زعم من شرف دارد به سکوت منفعلی که آدمیان را فرا گرفته است. پیش از این شاید این گونه نوشته ها را بر برگ کاغذی می انگاشتند و شاید هیچ گاه آن برگ خوانده نمی شد، اما امروز بر جایی می توان نوشت که می شود خوانده شود، اما شاید باز نه ... 
شاید در این آینه دوده ی سیاه ذهن من به چشم بخورد و خواندن آن را به پس مانده های شکلاتی و چریک های فدایی فیس بوک توصیه نمی کنم. چنانچه پس از خواندن این نوشته احساس کردید به شما توهین شده است، من به هدف خود رسیده ام، بنابراین لطفاً مخالفت و نظرات خود را نسبت به آن با من در میان مگذارید، که عملی دشمن شاد کن خواهد بود. 
دشمن منم، دشمن خود توئی، دشمن ما همه ایم ...
اینگونه نوشتار از سخت ترین تجربیات روزگار مرده شورسان ماست که برترین جهادهاست ... جهاد نفس ... آنهم تنها ... میان مرغان ماهی خوار... 

در این نبرد شما جز خودتان به یک یا چند اَبَر برچسب نیاز دارید. به یاد داشته باشید که از تاریخ تا گاندی و از دوبوآر تا خیابان، همه چیز چماقی در دست هویت شماست تا مرزهایتان را بگسترید. نجّار پیامبران زیردستی چون حمید دبّاشی و رامین جهانبگلو، این چماق ها را از قبل برایتان خوش تراشیده اند. 
کاراکتر پدر زیبنده ی نقش اول نمایش مبارزه نیست آقای چپ !
پایان کظم غیظ

جانوران بسیاری برای تعیین مرزهای قلمرو خود، گوشه و کنار آن ادرار می کنند. درنگتان مباد بر هر درخت و اندیشه و حقیقتی، لکّه ای از خود بنشانید. شکارچیان موفق گروهی به طعمه حمله می برند. قبیله ای برای خود دست و پا کنید یا با حفظ سمت به عضویت چندین قبیله درآیید. رئیس ها می آیند و می روند، اما قبیله به دو چیز ماندنی ست : مناسک و اوراد 
در آیین ها و رقص های معنوی تان به گرد چیزهای مختلفی حلقه بزنید . روزنامه، قلم، کتاب، اَپل، داس و چکش، چیز تروفو، بدن زن، دیالکتیک، بازار آزاد، صندوق رای و بیرون حلقه زیر لب اورادتان را زمزمه کنید.  اما در این عبادت چنان غرق نشوید که خشک مغز به نظر برسید. متعهد باشید، اما خود را اسیر قبیله نشان ندهید. زیاد کول (cool) نیست .... کول باشید!
تولد آدم های ندیده و نشناخته را تبریک بگویید و سر به سرشان بگذارید ... اوجی گوجی ترول ... مملکته داریم!؟ ... په نه په ...
ما در دهکده ای جهانی زندگی می کنیم و در این ده شما آزادید که خود را مانند صمد آقا یا باقرزاده، هر کدام که می پسندید، بیارایید. کول بودن کافی نیست ... احساساتی باشید!
عاشق شوید .... عاااشق برف .... عاااااشق توووووکا ... عاشششششق مرگ .... عاشششششق شیمبورسکا ....
گریه کنید . گازوئیل تمام می شود ... گریه کنید! 
مصر انقلاب می شود ... گریه کنید! 
ایران تحریم می شود ... گریه کنید!
مامور انتظامی هستید... گریه کنید!
فیلم فرهادی برنده می شود ... گریه کنید! 
گریه کنید! 
آه که دنیا از بس از سر شکم با ما سخن گفت همه جا را گاز اشک آور گرفته است ... گریه کنید !
فاطمه ... فاطمه ... می دونی بشر بره و شاپرک برگرده یعنی چی !؟
می دونی میره و برمیگرده یعنی چی!؟
گریه کنید و به یاد داشته باشید که تنها صداست که می ماند . پس اشک امری فرعی ست ... هق هق بزن لامصب!

.... در ادامه ی بیانیه شماره ی آخر آمده است که از همراهان جنبش می خواهیم، در چهارشنبه های ابتذال هر شب سر ساعت نه ، زباله های خود را دم در بگذارند و در شب های جمعه به زیر لحاف رفته و خود را خیلی نرم برانداز کنند. در سایر روزها از طریق دلنوشته ها به عُنفِ ما تجاوز کنید ... ای سگ تو دلاتون با اون دلنوشته هاتون.
آگاهی چشم اسفندیار هر الاغی که هست باشد، که کمان مُد روزتان دُکّانِ دونبشی ست که هیچ شعبه ای ندارد. تیری ست تشنه ی نگاه و نه خون ! 
دردهای بی شماری هست که سیاه برداری شان می تواند موضوع سرگرمی تازه تان شود ،اما در جستجوی تازه ها چنان افراط نکنید که از سلیقه ی زمانه جدا بمانید که زیر آفتاب هیچ چیز تازه نیست .... آه دِزدِمونا قرص های من کجاست!!!!؟؟؟ 




۱۳۹۱ آبان ۸, دوشنبه

بحران سوریه وارد فاز جدیدی می شود (The Syrian revolt enters a new phase)


 منبع : http://www.leninology.com/2012/07/the-syrian-revolt-enters-new-phase.html
نوشته: ریچارد سیمور (Richard Seymour)

همان طور که بشار اسد به پایتخت عقب نشینی می کند، به نظر می رسد قسمتهای مسلحانه ی انقلاب، وارد کردن ضربات به بخشهایی از دستگاه امنیتی باشد و اینکه شهرهای اصلی را به تسخیر خود درآورند: انقلاب به یک گوشه می چرخد. رابرت فیسک گزارش می دهد که یک دینامیک بحرانی، اکنون شکستن اتحاد بین قشر متوسط سنی و رژیم علوی می‏باشد که با گسترش شورش به حلب مورد بازتاب قرار گرفته و فرار از بلوک قدرت سرمایه داری دولتی ادامه دارد. در حقیقت خوآن کل پیشنهاد کرده است که چنین اختلافاتی در دولت سوریه برای مخالفت باید بصورت عمقی صورت گیرد بطوریکه قدرت کاشت بمبی را که یک وزیر ارشد را بتواند از بین ببرد، داشته باشد.
دوران این شورش، از قربانی کردن حسن علی عقله در ژانویه 2011 ، مرگ محمد بوعزیزی در تونس تا حمله ی انتحاری به وزارت دفاع، دورانی بی رحمانه بوده است. در مراحل اولیه، خشونت در انحصار دولت سوریه بود. در واقع خشونت پلیس و قانون مجری در طول دهه های قبل بوسیله ی دیکتاتوری بعثی؛ آنچه بوسیله ی "قانون اضطراری" سرکوبگری که محرک "روزهای طغیان" بود، تقویت شده بود. موضوع حمله ی پلیس به فروشنده ای بود که یک اعتراض رسمی خودجوش را در 17ام فوریه 2011 در پایتخت تحریک کرد؛ اگرچه به سرعت متوقف گشت. و نیز حبس زندانیان کرد و سایر زندانیان سیاسی بود که به گسترش اعتصابات غذا در مقابل حکومت تا مارس 2011 منجر گردید و این نیروهای امنیتی بودند که شروع به قتل عام اعتراض کنندگان در همان ماه کردند. همچنین آنها بودند که مکررا آتش بر تعداد زیادی از تظاهرات ها در آپریل 2011 گشودند. در ماههای بعدی تا اکنون، آنها از هر چیزی مانند گاز اشک آور تا گلوله و خمپاره  استفاده کرده اند.
و سازمان های اصلی مقاومتی سوریه، با توجه به چیزی که در لیبی رخ داده بود، بطور اشاره از استراتژی شورش مسلحانه امتناع کردند و توافق کردند که سلسله کشمکش های مسلحانه زمینه ای بود برای این که اسد قویترین فرد باشد. با این حال، میزان سرکوبها اتفاقا یک جناح مسلحانه برای انقلاب ایجاد کرد. ارتش آزاد سوریه، خط سیر اصلی برای شورش مسلحانه گردید که بوسیله ی حمایت های ارتش و دستگاه امنیتی توسعه یافت. اکنون این موضوع پیشرفتهای جدی را موجب می شود. در پاسخ به شورش، بحث در بین بخش مشخص ضدجنگ باقی مانده این بوده است که این انقلاب قبلاً سرقت و مصادره شده است و کسانی که در ابتدا شورش کردند، کنار کشیده اند و بوسیله ی نیروهای خارجی و قدرتهای خارجی، نیروهای هوشمند و...  به حاشیه رانده شده است. بنابراین گفته می شود که ارتش، پول و پشتیبانی بین المللی برای شورش مسلحانه از واشینگتن و ریاض و تلاویو سرچشمه می گیرد. پیامد احتمالی ، سربریدن حکومتی می‏باشد که برای آمریکا مشکل زا است و جایگزینی آن با حکومتی که برای عربستان صعودی و دولتهای خلیج، بیشتر قابل رام کردن باشد. بعلاوه آنها استدلال می کنند احتمالا نیروهای سیاسی برای برتری بخشیدن به وضعیت پدیدارگشته، اساساً ارتجاعی و فرقه ای هستند. نیروهای جناح چپ، دموکراتیک و ضدامپریالیستی برای هدایت جنگ در مقابل حکومت اسد بسیار ضعیف می باشند و بنابراین سامی رمضانی آنرا در جدیدترین توجیه جناح چپ کارگر قرار می دهد:" فداکاری های مردم سوریه بوسیله نیروهای ناتو و دیکتاتور قطر-عربستان پایمال شده است ."
طارق علی آخرین فردی بود که این مورد را در شبکه ی روسیه تودی عنوان کرد . MediaLens سازمانی که خروجی آن در گذشته ارتقا یافته است نیز این دیدگاه را می پذیرد و خودش و Owen Jones را به دلیل اینکه به اندازه ی کافی برای جمع آوری انبوهی از مدارک مراقب نبودند، سرزنش می کند؛ که انقلاب مسلحانه اساساً زاییده ی امپریالیست می‏باشد و عملکردش چیزی جز تروریسم دولتی نیست. آشکارا فکر می کنم اشتباه گرفته شده است .
من با امپریالیسم شروع می کنم. در یک وضعیت انقلابی، قدرتهای امپریالیستی رقیب تلاش می کنند تا بر زمینه و دوره ی رخدادها تاثیر بگذارند. ما به آمریکا، انگلیس، فرانسه و روسیه نگاه کرده ایم که همگی در نزاع سوریه به شیوه های مختلف دخیل بوده اند. واشینگتن مدت زیادی است که وجوه لازم و انواع پشتیبانی ها را برای گروههای مخالف تامین کرده و سازمان سیا (CIA) به قولی به گروههای خارج از مرزهای سوریه آموزش می داده است. دو دلیل مشخص دخیل می‏باشد: گرفتن متحد استراتژیک ایران و مشاهده ی این که طرف تغییرات دموکراتیک در خاورمیانه می‏باشد . ماهیت دخیل بودن آن به وسیله ی اولویت برخی طبقات کودتا دیکته می شود نه یک انقلاب مردمی؛ آنها می خواهند تا حمایت های حکومتی ارشد بیشتری را تشویق سازند طوری که یک فرقه از طبقه ی نخبه ی حاکم، نیروهایش را بتواند هماهنگ سازد و یک حمله ی مسلحانه را به سوی جبهه ی حکومت اسد رهبری کند و سپس خودش را رهبر جدید معرفی نماید. این به احتمال زیاد دلیل آن است که چرا آنها بطور انتخابی نیروهای مسلح را به گروههایی که مطمئن فرض می کنند تزریق می کنند و گروههای انتخابی مختلفی را خارج از کشور آموزش می دهند.
روسیه البته در هیج جای نزدیک به عنوان یک دولت امپریالیستی به اندازه ی دولت آمریکا قدرتمند نیست . نقش این کشور با این واقعیت کمی ارتقا می یابد که از حکومت کاملا مسلح متمرکز پشتیبانی می کند در حالی که قدرتهای امپریالیستی غربی تلاش می کنند تا به عناصر مقاومت سست هماهنگ شده نفوذ کرده و به عنوان شریک پذیرفته شوند. شورشیان با هر محاسبه ای بی نهایت ضعیف مسلح شده اند؛ چکاندن اسلحه ها از دولتهای خلیج در مقایسه با هلیکوپتر ها، تانک ها و سایر تدارکات جنگی که رژیم اسد در اختیار دارد، چیزی به حساب نمی آید. به هر حال، شما تعادل نسبی در بین نیروهای مداخله کننده ی مختلف را ارزیابی می کنید گرچه نکته آن است که اگر بخواهید درباره ی امپریالیسم در سوریه صحبت کنید، مداخله ای که در نیمی از رژیم رخ می دهد را نمی توانید نادیده بگیرید.
در مقام بی طرف، برخی از مفسران بر مداخله ی امپریالیستی تاکید دارند که همچنین جریان نیروهای مسلح از روسیه به طرف رژیم برای مثال Charles Glass را ذکر کرده اند. بعلاوه بنظر می رسد هیچ یک از آنها سرکوبی جدی بوسیله ی رژیم را انکار نمی کنند. بلکه Patrick Seale نمونه ی کسی است که بیان می دارد انتقال به یک استراتژی مسلحانه که توسط رژیم برانگیخته شد، بی اندازه مخرب بوده است همانطور که رژیم در همین زمینه بیشترین قدرت را داراست.
با این حال در برخی موارد آن، نوعی "تفکر پوچ" وجود دارد که فرد معمولاً با آن مواجه می شود که در آن یک کیفیت ثبت شده از یک سازمان یا نزاعی درون یک سازمان یا فردی درون یک نزاع، بیانگر این وضعیت به طور کلی می شود. بنابراین برای مثال Ramadani هیئت ملی سوریه و ارتش آزاد سوریه را به عنوان پشتیبانی شده ی عربستان و قطر و پشتیبانی لوجستیکی از طرف ترکیه توصیف می کند که تاحدی واقعیت دارد ولی یک واقعیت کلی نیست؛ بعدا به این موضوع برمی گردیم. همینطور زمانی که Seale استراتژی نزاع را به عنوان یکی از موارد برانگیزنده ی "مداخله ی نظامی غرب برای متوقف کردن کشتار بر مبنای انسان دوستی" توصیف می کند، از اظهارات کمیته های هماهنگی منطقه (LCC) که مبانی بافت سازمانی انقلاب هستند و نیز بطور مداوم با مداخله ی امپریالیستی مخالفت کرده اند، صرفنظر می کند. او همچنین نیروهای کرد و ملی گرای جناح چپ را نادیده می گیرد- سنتهای ضد امپریالیستی در سوریه فراتر از حزب بعث وجود دارد .
یا اجازه دهید مثالی از این مقاله بوسیله ی نویسنده ی طنزپرداز، چارلی اسکلتون بیاوریم که به طور گسترده ای  بدیهه می خواند. در واقع اساساً دو بحث بوجود می آید. یک بحث آن است که چهره های برتر در هیئت ملی سوریه ارتباطاتی با بدنه های مختلف تامین مالی شده از طرف آمریکا دارند . دیگر اینکه نومحافظه کاران پر سر و صدا، برای مداخله ی نظامی و تغییر حکومت اعمال فشار می کنند و خودشان را بخاطر موفقیت های مقاومت مسلحانه مانند ارتش آزاد سوریه، خوشنود نشان می دهند. این به خودی خود بخشی از یک استدلال درست می تواند باشد که: چرا باید این افراد سخنگویان انقلاب سوریه در رسانه ی Anglophone باشند؟ چرا باید مطالبات سوری ها بخاطر برخی استراتژی های مطرح امپریالیستی مصادره و بسرقت برده شود؟ با اینحال همانطور که خود این جریان، اکثر آنچه که رخ می دهد را نادیده می گیرد، در عوض به تنهایی به راه های باریک تاثیر می نگرد و این در حقیقت شکلی از تفکر پوچ می‏باشد که به اقلیت های کوچک اجازه می دهد که جایگزین کل شوند.
امپریالیسم مشخصا درگیر است. به هرحال چند نفر مدافع رژیم عوام به یک طرف، هیچ کس انکار نمی کند که بیشتر از آن برایش خطر وجود دارد؛ مخالفت های طبقاتی و اجتماعی داخلی هستند که این انقلاب را تولید کرده اند. اگر شما تجزیه و تحلیلی از شکست اجتماع متراکم سوریه در دهه ی اخیر را خواسته باشید، یک موج جدید از خشونت امپریالیستی آمریکا در میان است که از پناهندگانی که از عراق فرار می کنند و اصلاحات آزادی گرای جدید بشار اسد سرچشمه می گیرد. شما باید مقاله ی Jonathan Maunder را در آخرین شماره ی "سوسیالیسم بین المللی" ببینید. نکته ی مهم این است که این رژیم نمی تواند باقی بماند. در واقع قابلیت پیشبرد جامعه به جلو را ندارد حتی در دوره های بورژوا. یعنی تنها سوال این است که چگونه این رژیم به زمین انداخته خواهد شد و بوسیله ی چه کسانی .
سوال این است که آیا محور جغرافیای سیاسی غالب است؟  بجای مخالفت داخلی که پیامد این انقلاب و مفهوم آن را تعیین می کند؟
زمانی که شما از زبان فعالان عادی سوریه و نه تبعید شوندگان درSNC چیزی را می شنوید، پشتیبانی و حمایت زیادی برای یک حمله یا بمباران را درنمی یابید: کاملا متناقض. مشکل اینجاست که گروه هایی طرفدار مداخله بوده اند و درجه ای از مداخله از قبل وجود داشته است.  و در حالی که رتبه و طبقه هرگز نسبت به استراتژی مداخله ی مسلحانه ی امپریالیستی برنده نشده، اتفاق نظر چندانی نسبت به این موضوع وجود ندارد که چه استراتژی باید دنبال گردد و با چه اهداف دقیقی. سوال بعدی این است که کدام نیروها می توانند چیره شوند و خط شان را تحمیل کنند. قبل از ذکر این موضوع، باید نکته ای درباره ی پایه های سازمانی این انقلاب گفته شود. این پایه ها، رهبری هیات ملی سوریه (SNC) نیست که نقش آن به عنوان یک گروه چتر مانند، بر نبود تاثیرش در این زمینه سایه افکنده. در پایه ترین سطح سلولی، کمیته های هماهنگی منطقه (LCC) می‏باشد. یک بخش از اینها، حدود 120 موردشان، SNC را از زمان پیدایشش شناسایی کرده اند و تعدادی نمایندگان رسمی دارند. در حقیقت آنها در مقایسه با گروههای مقاومت اسلامی و لیبرال، با شدت بیشتری در ساختار SNC در حال ایفای نقش هستند. و آنها نمایش چندان موثری درون ساختارهای SNC ارائه نمی کنند که این به معنای آن است که زمانی که SNC صحبت می کند، لزوما در مورد سیاستهای مردمی صحبت نمی شود. به هر حال یک قسمت بزرگتر، تعدادی از 300 کمیته ی هماهنگی منطقه ای، به تشخیص یا همکاری با SNC سقوط کردند. LCC ها با مداخله ی امپریالیستی، برخلاف خونی ترشدن سرکوبی اسد، مخالف کرده اند؛ آنها حتی تمایل داشتند نسبت به روند نظامی شدن قیام مقاومت کنند. اکنون LCC ها به عنوان واحدهای مقاومت منطقه ای بر پایه ی جمعیت، به لحاظ سیاسی یا ایدئولوژیکی یکپارچه نیستند. بدون شک بین آنها عناصر مخالف و نیز نیروهای به لحاظ سیاسی نامعین و پیشرو وجود دارد. بنابراین سوال نمایش سیاسی مهم می‏باشد .
و در سطح نمایش سیاسی، شرایط و گروه های به لحاظ ایدئولوژیکی ناهمگن مختلفی وجود دارند. SNC به عنوان سازمان چتری اصلی که چند کرانه را از گروه های کرد تا لیبرال یکپارچه می کند، شناخته می شود. رهبری بطور نامناسب بسمت تبعیدها وزن می گیرد در حالی که نظام های واقعی نمایش درون SNC بطور جدی به سمت برادران مسلمان و لیبرال های بورژوا منحرف می شوند. اینجا پایان دنیا نیست با توجه به اینکه برخی افراد به سازمان القاعده یا مجاهدین فرقه ای یا یک خط دیگر استناد کرده اند . واقعیت این است که اسلام گراها و لیبرال ها بخشی از مقاومت (جناح مخالف) در اکثر دیکتاتوری های خاورمیانه از تونس و الجزیره تا یمن و مصر و بحرین و ... می باشند. ولی این نیروها جناح محافظه کارانه و سوداگرانه تری از مقاومت نسبت به اسد را نشان نمی دهند.  بطور کلی، مانند LCC ها، آنها با استراتژی نزاع مسلحانه تقابل داشته اند که این یکی از دلایل برای رابطه ی عموماً دشمنانه شان با ارتش آزاد سوریه می‏باشد. ولی آنها از یک استراتژی مداخله ی مسلحانه تا تشکیل یک توافق نامه در ژانویه با کمیته ی هماهنگی ملی گرای جناح چپ برای تغییرات دموکراتیک نفع بردند که همه ی مداخلات امپریالیستی از بیرون از منطقه را رد کرد. به عبارت دیگر آنها کمک از طرف دولتهای عرب را می پذیرند ولی نه از غرب.
چرا آنگاه  نیروهای غالب در SNC بدنبال زمانی برای مداخله ی امپریالیستی بودند؟ من فکر می کنم این موضوع آشکار است به این جهت که اینها نیروهایی نیستند که با بسیج توده ها موافق باشند دست کم با بسیج توده ی مردم مسلح. یک مداخله به دستور سازمان ملل متحد- بمباران، هماهنگی با نیروهای زمینی و غیره- به هدف دستیابی به براندازی یک حکومت رو به مرگ و سرکوبگر بدون بسیج کردن انواع نیروهای اجتماعی که هژمونی شان را در یک حکومت بعد از اسد بتواند به چالش بکشد، این مسئله را برای آنها می خواست حل کند. سپس آنها در اداره به عنوان هسته ی حکومت جدید، یک دموکراسی سرمایه داری نئولیبرال مدرن، می توانستند باشند. ولی زمانی که نمود های چنین مداخله ای کاهش یافت، همانطور که سیاستهای مردمی موفق به بسیج کردن برخی انواع حمایت های ناتو نگردید، و از زمانی که تاکید به نزاع مسلحانه از طریق ارتش آزاد سوریه (FSA) بطور کلی در نیمه ی اول امسال تغییر پیدا کرد، SNC مجبور به پاسخ شده است و یک هیئت نظامی برای مرتبط کردن FSA توسعه داده است، گرچه این موضوع مطالبات بیشتری برای اقدام به کار ایجاد کرده است.
برغم برتری بین المللی آن، به هر حال SNC تنها تشکیلات سیاسی مشخص جهت سازمان دهی نیروهای مقاومت  نیست. سازمان اصلی که در آن سمت چپ سوریه سازماندهی شده، در کمیته ی هماهنگی ملی برای تغییرات دموکراتیک، مورد فوق الذکر به نام کمیته ی هماهنگی ملی بطور خلاصه (NCC) شناخته می شود. این دومین سازمان شناسایی شده در سطح گسترده بجز SNC می‏باشد و یک پایگاه بسیار قویتر درون جامعه ی سوریه دارد. در واقع این سازمان بجای ترکیه در دمشق رهبری می گردد و پایگاهی قوی در LCC ها دارد و شامل سازمانهای سوسیالیستی، ملی گرا و کرد می‏باشد. تلاش هایی بوسیله ی هم SNC و هم NCC به منظور فائق آمدن بر اختلافات و ایجاد نوعی یکپارچگی و اتحاد در مقابل اسد وجود داشته ولی اختلافات استراتژیک و سیاسی شان این امر را غیرممکن ساخته است. عامل دیگری که اتحاد را مانع می گردد، موقعیت NCC درون سوریه است که به مراتب بیشتر در معرض اقدامات تلافی جویانه ی نظامی بوسیله ی این حکومت قرار دارد و بنابراین تقاضاهایش را بسیار محتاطانه دنبال کند. این دلیل مهمی است که چرا NCC بر  یک توافق مذاکراتی به عنوان پاسخی برای این بحران تاکید کرده است.
همچنین نکته ی مهم، هیئت ملی کرد است که بوسیله ی نیروهای کرد در پیش بینی جنگ برای حفظ جایگاهشان در رژیم پس از اسد ایجاد شد. در واقع، بی میلی اکثر کردها برای پشتیبانی واقعی از SNC، یک عامل مهم در ترکیب و تقسیم نیروی کار در مقاومت بوده است. برای کردهایی که در سوریه ی اسد مورد ستم قرار گرفته اند، آنهایی که بصورت خودکار به یک حکومت آتی تحت سلطه ی عربهای سنی برای محافظت از اقلیت ها اعتماد ندارند، و به نظر می رسد به مراتب برای تبدیل به شبکه ای متراکم از حامیان منطقه ای و منافع،  معقولتر باشد، که  به خوبی در اینجا توضیح داده می شود.
فقدان اتحاد بین هر پایگاه انقلابی و رهبری سیاسی که به نبود هماهنگی بین شرایط و گروههای مسلح بسط می یابد، همانطور که در ادامه توضیح داده خواهد شد، یک ضعف جدی در انقلاب می‏باشد. جدا از هر چیز دیگر ، برنده شدن نسبت به لایه های گسترده تر جمعیت سخت تر می گردد زیرا مردم دقیقا مطمئن نیستند که چه چیزی را پشتیبانی خواهند کرد، چه نوع حکومت جدیدی از میان این نزاع ها بیرون خواهد آمد. هراسی واقعی از یک خونریزی فرقه ای وجود دارد، علیرغم شیوه ی بدگمانانه ای که با آن، حکومت از این هراس استفاده می کند. رهبران مقاومت شهروندی و نظامی تلاش کرده اند تا از این ترس بکاهند و واحدهای FSA می گویند که آنها با نیروهای علوی کار می کنند. ولی بدون درجه ای از اتحاد و انضباط، نبود پیوستگی مستمر بین پایگاه مخالفت و رهبری سیاسی، و با نیروهای اسد که بطور سنگین بر این مقاومت و ضدیت غلبه می کنند، یک مانع قوی برای مردم وجود دارد تا مقام ها را با این رژیم از بین ببرند. بعلاوه اگر درجه ی بزرگتری از پیوستگی و هماهنگی حاصل نشود، آنگاه ریسک برخی نیروهای خارج از پایگاه مردمی انقلاب که خودش را در نزاع داخل می کند و برای پیشدستی کردن تلاش می کند، افزایش می یابد. این است که استدلال می کنند که SNC و NCC باید حول یک برنامه ی مشترک همگرا شده و سپس تاحدی خودشان را بر LCC ها تحمیل کنند. من نمی دانم چگونه تقسیم سیاسی نیروی کار در مقاومت می تواند بهینه سازی گردد و اتحاد بین پایگاه و رهبری چنین حرکتی، باید مذاکره شود و بر پایه ی تشخیص منافع دوجانبه ی طبقات اجتماعی و گروههای مذهبی که در این حرکت مجسم شده اند، ساخته شوند. بعلاوه اینکه یک ادغام و امتزاج به انقلاب کمک کند یا از آن ممانعت بعمل آورد، بسیار زیاد به این بستگی دارد که دستور جلسه چیست و چه کسی بصورت مادی در موسسات نماینده ی در حال پیدایش، غالب می‏باشد و بهرحال این موضوع را توضیح می دهد که چرا به رغم دشمنی های مداوم و اختلافات بین نیروهای مختلف، و برخلاف مشکلات بسیار واقعی با رهبری SNC، تلاشهایی برای جعل برخی انواع اتحاد وجود داشته و خواهد داشت. همانند حمله ی مسلحانه ی احتمالی، ارتش آزاد سوریه (FSA) بطور خلاصه بدنام و بوسیله ی  برخی جدل ها، شرور تلقی شده است. سازگار  با "تفکر پوچ" راجع به سابق، FSA  یک گروه جنایتکار فرقه ای، تروریستی ، از جبهه ی قطری-سعودی و غیره تلقی شده است. اولین و مهمترین چیز درباره ی FSA این است که از چیزی بین 25 تا 40 هزار شورشی همه فن حریف، فراریان از نیروهای مسلح، از سرباز گرفته تا افسر، و غیر نظامیان مختلفی که داوطلب جنگیدن بودند تشکیل می گردد. همینطور به لحاظ سیاسی و ایدئولوژیکی به اندازه ی LCC ها یک تشکیلات ناهمگون است. ظاهراً FSA بوسیله ی کلونل ریاض الاسد، یک فراری از نیروی هوایی که اعضای خانواده اش بوسیله ی این رژیم اعدام شده اند، رهبری می گردد. ولی واقعیت همانطور که Nir Rosen توضیح می دهد پیچیده تر است: "FSA یک نام امضاء شده و تایید شده بوسیله ی عاملان مقاومت مسلحانه ی مخالف در کل کشور می‏باشد که هر یک به روشی مشابه و به سمت هدفی مشابه عمل می کنند ولی با رهبری منطقه ای. گروههای مسلح منطقه ارتباطات را تنها به کسانی در شهرها یا استانهای مجاور محدود کرده اند و بعلاوه آنها مدت طولانی قبل از تابستان مشغول عملیات بودند. به عبارت دیگر این یک ساختار سلولی بسیار متمرکز با پیوستگی محدود می‏باشد.
برخلاف اینکه در برخی جدلها ادعا شده است، FSA مربوط به SNC نیست. چند ماه پیش از قیام، بدنبال یک سری از تهاجمات کشنده بر اعتراض کنندگان از سوی رژیم، بخصوص در پاسخ به سرکوبی در درعا، بطور مستقل تشکیل شده است. از گروههای مسلحی بهره برده که در سطح منطقه با رهبری مستقل برای مدتی عملیات داشته اند. روابطش با SNC برغم تلاشهایی توسط رهبران برای عبور از اختلافات، قویا خصمانه بوده، عموما به دلیل مخالفت رهبری SNC با استراتژی شورش مسلحانه و هراس از اینکه قادر به کنترل پیامد و آثار آن نباشد. در اوایل سال، یک انشعاب از SNC بطور خلاصه بر روی این نقطه، به وسیله ی گروهی که درون این هیئت برای حمایت از نزاع مسلحانه تشکیل شد، شکل گرفت. بنابراین کسانی که FSA را به عنوان جناح مسلحانه SNC توصیف می کنند، همانطور که "محافظه کار آمریکایی" انجام داد، تنها غفلت شان را نشان می دهند و نیز تفکر پوچ گرا . عینا همین در مورد کسانی که می گویند FSA یک خریدار قطری-سعودی-ترکی می‏باشد، صدق می کند. بدون شک، حکومت های پادشاهی خلیج و عربستان صعودی و ترکیه، در این نزاع منافعی دارند. مشخصاً رهبری FSA در حال حاضر در ترکیه مستقر است و از پشتیبانی ترکیه سود می برد و ترکیه یک عضو ناتو می‏باشد. ولی میزان هر گونه حمایتی را باید ضعیف تصور کرد زیرا بنا بر تمامی گزارشات، ارتش یک نیروی بسیار نااستوار و به شدت غیر مجهز باقی می ماند. صرفا در زمینه های نظامی، این رژیم همیشه از این مزیت منتفع شده است و به این کار ادامه می دهد. بعلاوه FSA بسیار بی قاعده و ناپیوسته تر از آن است که به یک ارتش نماینده مبدل گردد مگر اینکه فرض کنیم که هر درجه حمایت خارجی بصورت خودکار، آن را تبدیل به نماینده می کند که این  به نظر من یک استدلال سطحی است.
در آخر سوالی از رکورد حقوق بشر FSA مطرح است. کسانی که می خواهند در مقابل انقلاب بایستند، می گویند که شورشیان مسلحان گروهی آدم کش  می باشند یا حتی برخی در واقع از واژه ی تبلیغی "تروریست" استفاده می کنند. واقعیت این است که گروههای مسلح، کسانی را اسیر کرده، شکنجه  داده و کشته اند که باور داشتند حامیان رژیم یا خبرچین های حکومت می باشند. من اعتقاد دارم که آنها دستگاههای حکومتی را براندازی کرده اند و شاید شهروندانی را در این فرایند کشته اند. پاسخ من چیست؟ شما این حمله یا آن دیگری را می توانید نقد کنید، شما می توانید بگویید که اسلام گرایانی که دمشق را بمباران کردند و یک اعلامیه ی فرقه ای را منتشر ساختند، دشمنان انقلاب نیستند. ولی شما نمیتوانید همچنان بگویید این یک جنگ داخلی است و سپس از اینکه یک طرف، طرف ضعیف تر، طرفی که مورد حمله قرار گرفته و برانگیخته شده، طرفی که در مقابل دیکتاتوری سرکوب کننده سینه سپر کرده است، در واقع می جنگد، ابراز نگرانی کنید.
برای رژیم این جنگ یک جنگ تلخ و جانسوز است برای حفظ بقا، که نواحی مسکونی شهری را در این فرایند نابود می سازد. آیا می خواهید به جدلیه بروید و انواع گزارشاتی را که آنها هرروزه ارسال می کنند، ببینید؟ آیا می خواهید شدت آنچه که نیروهای مسلح سوریه نسبت به نواحی مسکونی بدون اعلام به ساکنین آن انجام می دهند را ببینید؟ مگر اینکه شما صلح طلب باشید که در این حالت من به نظر شما احترام می گذارم ولی با شما مخالفم، تنها مبانی برای انتقاد از چنین تاکتیک هایی، در زمینه های طرفدار رژیم یا زمینه های صرفا تاکتیکی می باشند. در بین زمینه های تاکتیکی، ایراداتی وجود دارد که 1) این قلمرویی است که رژیم در آن بیشترین قدرت را دارد 2)تمایلی به درگیری نظامی در نیروهای دموکراتیک، رتبه ای و درجه ای برای اعمال فشار وجود دارد. البته آن مشاهدات تاکتیکی صحیح هستند و مردم مستحق دیدن شان می باشند. حس من آن است که این رژیم انجام هر کاری را غیرممکن کرده است ولی یک شورش مسلحانه را ایجاد می کند و بنابراین با این مشکلات باید مقابله شود.
همه ی اینها این سوال را مطرح می کند که، چه چیزی باعث پیشرفتهای صورت گرفته بوسیله ی شورش گردید که اختلافات استراتژیک و ضعف نظامی مربوطه اش را نتیجه داد؟ بخشی از پاسخ آن است که هیچ اطمینانی از پیشرفت مستمر وجود  ندارد. در واقع این وضعیتی بی نهایت ناپایدار است که در آن پیشروی می تواند بطور باورنکردنی سریع به دست نیروهای رژیم بیافتد. پیروزی های کنونی نسبتا سریع و بدون هزینه ی جدی کسب شده اند. با این حال به وضوح، عامل غالب، تنگ تر شدن پایگاه اجتماعی رژیم و رشد عقیده در بین عناصر طبقه ی قانونگذار و نیز اشتیاق طبقات متوسط می‏باشد که اسد و بلوک سرمایه دار-دولتی که بر سوریه حکمفرما است، نه می تواند کنترل را حفظ کند و نه ظرفیت مولد کشور را به روز کند و نه اینکه نظام سیاسی مستبدانه و به شدت درحال تخریبش را اصلاح کند.
محبوبیت فرضی اسد و این واقعیت که او یک پایگاه اجتماعی قابل توجه دارد، درست است. حتی با اینکه که علامت ها اکنون دال بر این هستند که پایگاههای هسته ای رژیم او شروع به انشعاب کرده اند، قابلیت دوام سنگربندی طرفدار اسد را باید در نظر گرفته و درک کرد. اخیراً رای شماری Yougov سوری ها بود که Jonathan Steele در گاردین توجه ها را به آن جلب کرد. 55 درصد از سوری هایی که رای دادند گفتند می خواهند اسد بماند و دلیل شماره یک آنها برای این گفته، ترس از آینده ی کشورشان بود. حال ما یک رای گیری انجام شده تحت چنین شرایطی را می توانیم بپذیریم یا رد کنیم. به هر حال، این رای گیری در کل دنیای عرب با تنها 97 پاسخ دهنده در سوریه، انجام شد. این رای گیری چقدر می تواند قابل اطمینان باشد؟ و  ریاکارانه بنظر می رسد و درکنار این نکته از هر کسی که هدف نیروهای اسد می باشد انتظاری جز این نمی رود. با این حال حقیقتی در اینجا وجود دارد که دست کم اکثریت مشخص مردم بیشتر نگران این هستند که بعد از سقوط اسد چه رخ خواهد داد تا اینکه اکنون اسد چه می کند.
یک عامل مشخص در این امر همانطور که ذکر شد، مسئله ی فرقه گرایی است. هیچ دلیل عینی وجود  ندارد که چرا یک کشور به لحاظ مذهبی و اخلاقی گسترده همانند سوریه باید از فرقه گرایی اینقدر متضرر شود: این همان چیزی است که باید روی آن کار شود و بطور فعال بسط داده شود. رژیم بعث مشخصاً فرقه گرایی را بوجود نیاورد ولی در گرداندن رژیم خود برمحوریت پیوستگی بین شرکتهای کارمندان علوی و بورژواهای سنی، خودش را به عنوان مامور محافظ در مقابل قتل عام فرقه ای نمایاند و بطور مداوم از آن زمان بر پایه ی این هراس پیش رفته است، حتی زمانی که اقلیتها را بطور وحشیانه ای سرکوب کرد. با توجه به براندازی اتحاد نژادی و طبقاتی که پایگاه رژیم را تشکیل می دهند، فرقه گرایی به عنوان یک فناوری انضباطی یکی از جدیدترین دارایی های برتری است که رژیم دارد. اهمیت نیروهای مقاومت که بطور آشکار ضدفرقه گرا هستند را بسختی می توان بیان کرد. در آن واحد، ترس از مداخله ی امپریالیستی و برخی انواع انهدام های شبه عراقی که در کشور مشاهده می شود، نیز حقیقی است. سوریه به عنوان میزبان برخی پناهندگان عراقی، از نزدیک اثرات آن آسیبها را تجربه کرده است. همچنین موارد زیادی در وضعیت لیبی امروز وجود  ندارد که بخواهم به مردم سوریه توصیه کنم. بنابراین این مقداری از آن مهم بوده است که علیرغم قتل عام جدی LCC ها و NCC  به رویکرد SNC  به تلاش برای جعل پیمان با امپریالیسم، مقاومت را حفظ کردند.
اگر شما گرایشاتی در هر مورد از انقلاب می بینید، در میان اختلافات در شالوده، شباهتهای مهمی را می یابید. برای مثال اختلافات قابل توجهی بین رژیم های مبارک و اسد، و زمان و الگوی مقاومت و مخالفت وجود داشت. این صرفا بر اساس سیاست خارجی و رابطه با امپریالیسم آمریکا نبود، بلکه برحسب برتری دولت به عنوان عاملی در ساخت لیبرال جدید که در سوریه به مراتب مهمتر بود، تاثیر حمله ی عراق و جریان های بعدی پناهندگان و سربازان، نقش یک حرکت کارگری سازمان دهی شده در شورش که در سوریه سهم بسیار ناچیزی ایفا کرده است و نیز نقش سرکوب نظامی و قیام در هر دولت، می باشد.
حتی همگرایی های گسترده ای وجود دارد که به یک الگوی کلی اشاره دارند. مهمترین اینها عبارتند از:
1)    درون این جوامع، یک گرایش سکولار به سمت گسترده تر کردن نابرابری های اجتماعی همراه کوچک شدن در نوک جامعه است که از تحمیل الگوهای انباشت لیبرال جدید ناشی می شود.
2)    فرسایش پیمانهای طبقاتی که رژیم را در نتیجه ی آن حفظ می کند.
3)    فرسودگی منابع رژیم برای سازگاری و اصلاحات هوشمندانه به طوری که همه ی امتیازات انحصاری بسیار دیر مطرح می شوند و بعد از سرکوبی بی اندازه ای که پذیرش آنها بطور جدی سخت است.
4)    ظرفیت درحال کاهش حفظ توافق
5)    ظهور مجدد نیروهای مخالفت پایدار در تنظیمات جدید در طی دوره ی بلافاصله قبل و پس از ژانویه 2011 ، با طبقه ی متوسط لیبرال، نیروهای ملی گرای عرب و اسلام گرا که نقشی کلیدی ایفا می کنند.
6)    ظهور اشکالی از سازمان های مردمی، نیروهای مقاومت ملی در برخی موارد، هیات های انقلابی در سایر موارد، ارائه ی جنبه هایی از سازمان که معمولاً بوسیله ی دولت انجام می شوند و فرض درجه ای از مشروعیت مردمی رایج در ارتباط با رژیم.
7)    فرار بخشهای مشخصی از طبقه ی قانونگذار و حاکم و پرسنل دولتی؛ کسانی که تلاش دارند تا یک نقش برجسته و غالب در نزاع ضد رژیم بازی کنند و کنترل دستگاههای اصلاح شده ی پس از آن را در دست بگیرند.
برآورد من آن است که در زمینه ی بحران جهانی و در میان ضعیف شدن کلی امپریالیسم آمریکا - با وجود کودتای نسبتا سریع در لیبی – این رژیم ها به سوی براندازی می روند و مقاومت به توسعه در اشکال انقلابی ادامه می دهد مثلا به شکلی که مشروعیت زیاد خود دولت را به چالش می کشد. نظام قدیمی دولت بر پایه ی گسستگی بین زنجیره ی دیکتاتوری های طرفدار آمریکا و بقایای مخالف دیکتاتوری های ظاهرا مقاوم، آن چیزی است که در اینجا به فروپاشی می رسد. آن چیزی که به عنوان اکسیر، طرفداران مذاکرات اینجا ممکن است آرزوی منعکس شدنش را داشته باشند. مطمئناً من هیچ مشکلی با مذاکرات به عنوان تاکتیک، بخصوص در اوضاع ضعف مربوطه ندارم. ولی اینها بحران های انقلابی هستند، تا آنجا که حق حاکمان قدیمی برای ادامه ی حکمفرمانی به شیوه های قدیمی را شدیداً آزمون می کنند.
این فرایندها نه فقط در سوریه، بلکه در سراسر خاورمیانه  بوسیله ی آشفتگی های مختلف سرمایه داری جهانی بیش از حد تعیین می شوند که بسیار ژرف و بسیار طولانی می باشند و باعث بسیاری از تحولات اجتماعی می شوند که فراتر از توان حتی قویترین دولتها برای تحت کنترل درآوردن می‏باشد. در این فرایندهای پیچیده، همانطور که می بینیم، قدرتهای امپریالیستی خودشان را به شیوه های اغلب تخریبی مختلف می توانند تحمیل کنند ولی آن مفسرانی که همه ی زمان خودشان را صرف ترسیم نمودار دستور جلسه ی امپریالیسم آمریکا و یکسری از اثرات آن در منطقه می کنند، بهتر است به عقب برگردند و چشم انداز گسترده تری داشته باشند. هیچ دلیلی در این لحظه وجود  ندارد که فکر کنیم مداخله امپریالیستی، محور غالب تعیین آثار و مفهوم این فرایند می باشد یا خواهد بود .

۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۴, پنجشنبه

نگاهی به فیلم مردی که عاشق زنان بود (L'homme qui aimait les femmes 1977-François Truffaut)


در فیلم «مردی که عاشق زنان بود» از تروفو، جایی در اواخر فیلم راز دُن ژوان مدرن بر تماشاگر(و خودش) فاش می شود.
برتراند موران مردیست میانسال، زن‌باز و بی خیال، کسی که هر شب در آغوش زنی است و صبح با بی رحمی ترکش می‌کند و سراغ دیگری می‌رود, در صحنه‌ای غریب، در لابی هتلی در پاریس با زنی مواجه می‌شود که زمانی همسرش بوده است!، برتراند برخلاف تصور ما تماشاگران زمانی جوانی رمانتیک، احساساتی و عاشق پیشه بود. با عشقش در خانه ای در پاریس سال‌ها زندگی مشترک می کرد تا روزی که ناگهان خودش را تنها یافت. رابطه شان روز به روز سردتر شد و از یکدیگر فاصله گرفتند. سرانجام جدا شد، تنهایی را برگزید. پس از دوره‌ای بحران شدید روحی و استفاده از داروهای ضد افسردگی، خودش را آهسته آهسته بازیافت. از پاریس به مونپلیه آمد و در این شهر جدید بدل به دُن ژوان شد. سراسر فیلم شرح شیطنت‌ها و زن‌بازی‌ها و از راه‌ بدر بردن‌های کودکانه‌ ی اوست در مونپلیه!
برتراند به نظر من تجلی ی یک انسان مدرن امروزه است با همه ی دردهایش. کسی که با پندارهای سنتی و رومانتیک شروع کرده. نابسندگی و ناممکنیِ تحقق آن آرزوها را درین جهان و این زمان چشیده و نخواسته خودش را گول بزند و به آنچه مردم روزگار از عشق می شناسند، دل خوش کند. برتراند همچون تروفو به دنبال عشق و یافتن «هارمونی» در زندگی است. آنرا می‌یابد؟ نمی دانم اما آنچه تروفو در فیلمش نشان می دهد، راه حل برخورد با این معضل، البته راهی است آشنا با سابقه‌ای چند هزار ساله در تاریخ هنر و فرهنگ غرب. زیستن در زمان، شاد بودن و لذت بردن.
نگاهی دیونیزوس وار به زندگی و رابطه. در فرهنگ خودمان، خیام گونه. سرخوشی‌ای کودکانه که همبسته‌ ی تنهایی و مرگ است. با مرگ هم تمام می شود.

به نظرم از ترا‌ژیک‌ ترین فیلم‌های تروفو است و البته از قوی‌ ترینشان. برخورد روانکاوانه‌ ی کلیشه ای با این فیلم، فتیشیسم و تبیین آن در کنار مادرش است. البته بیانگر رازهایی هم هست اما تبیین روانکاوانه تنها یک امکان است برای معنا کردن و نباید به آن بسنده کرد. به زعم من، از لحاظ فلسفی یکی از درون‌مایه‌ ی اصلی، بحران هویت است. هویت پس از روایت(اتوبیوگرافی) شکل می گیرد و چونکه روایت نمی تواند وفادار به واقعیت باشد، پس هویت سیال می شود. آنچه تعادل روحیِ برتراند را بهم می زند، کشف این حقیقت است. اینکه اتوبیوگرافی‌ِ «صادقانه اش» دروغی بیش نبوده است.  یک تفاوت مهم تروفو با هیچکاک همین برخوردشان با فرویدیسم و روانکاوی است. هیچکاک «روانی» یا بسیاری فیلم‌های دیگر می سازد بر مبنای روانکاوی اما تروفو از روانکاوی درمی‌گذرد و نابسندگی‌ رازهای جهان آدمی را به تصویر می کشد. اما تروفو به خوبی راز دن ژوان را کشف کرده. مسئله اصلی دن ژوان عمل سکس یا حتی خود زن نیست، بلکه گرفتن حس قدرت و آرامش تصاحب است. این به بی توجهی‌ مادرش بازمی گردد به نوعی در کودکی اش. می خواهد با تصاحب زنانی که پاهای شبیه مادر دارند، مادر را بدست آورد. غم انگیزی‌ تراژدی  زندگی اش اینجاست که در واقع با هر فتحی تنهاتر می شود. میان شخصیت های اغلب آثار تروفو با خودش قرابت نزدیک وجود دارد. مثل آنتون دونل که اصلن لقب «همزاد تروفو» گرفت.
جالب اینکه اول فیلم وقت رد شدن اتومبیل حاوی جسد برای یک لحظه تروفو ظاهر می شود و کلاه احترام از سر برمی دارد.
همسر تروفو(موگن اشتاین) هم به دن ژوانی او اشاره می کند پس از مرگش. می گوید:
«او اساساً نمی توانست به کسی وفادار بماند چونکه بی اندازه نیازمند گرفتن حس تائید از زنان بود.»


۱۳۹۱ اردیبهشت ۵, سه‌شنبه

منش یک قهرمان


                               اثری از پیتر پل روبنز (Sir Peter Paul Rubens)
 
اندیشه سیاسی حاکم ( نئولیبرال) مروج نوعی عقلانیت سیاسی است که هرکنش سیاسی شجاعانه و قهرمانانه را به اسم کنشی غیرعقلانی و بی نتیجه نفی می کند. اندیشه ای که در: "هیچ چیزی ارزش آن را ندارد که زندگی مان را به خطر اندازیم"، مرسوم وحاکم است. ژرژ سورل(Georges Sorel) ، متفکر وسندیکالیست برجسته فرانسوی، در كتاب اندیشه هایی درباره خشونت این مساله را پیش می کشد که در لحظاتی از تاریخ، افرادی گرفتار در چنگال بحران های سخت و دگرگون كننده اجتماعی، درجه ای از شهامت و آمادگی برای فداكاری را از خود نمایان می سازند كه زبان از بیان آن ناتوان است و معیارهای جاری و محاسبات عاقلانه و عقل سلیم، قادر به درك آن نیستند. سوال محوری سورل این است که چه عاملی باعث می شود آدمیان به عملی قهرمانانه دست بزنند؟ چه پدیده ای انسان را وا می دارد در برابر مرگ تسلیم نشود و شجاعانه جان خود را به خاطر باورهای خود كه لزوما عقلانی نیز نیست به خطر اندازد؟ درواقع منشاء كنش و عمل جانفشانانه چیست؟ سورل می نویسد:"انسان ها از چه رو باید زندگانی خود را به دلیلی در مخاطره و ورطه هلاكتی افكنند كه به وضوح قابل پیش بینی است و امید منفعت شخصی در آن اندك و خطرجانی در آن بسیار است."
سورل می گوید تنها نیروی محركه (Pouroir moteur) اسطوره ای عظیم است كه آنها را به عمل وادار می سازد و به آنها بینشی می بخشد كه اجازه یابند تا کنش خود را همچون شركت در نبردی، تصویر كنند. بنا به نظر سورل اسطوره، تنها عنصری است که توان ایجاد حرکت رو به جلو با شور و حرارت بی حد را -که اساسا امری است ذهنی و نه عینی- در توده ها می تواند بوجود بیاورد و اشتیاق آنها را برای ساختن دنیایی بهتر برانگیزد. از نظر او هر تحول عظیم و قابل توجهی در طول تاریخ بر مبنای یک اسطوره شکل گرفته و اصلا تاریخ چیزی جز تکرار پی در پی اسطوره ها نبوده است.
وی در این رابطه به بررسی تاریخی در مبارزات این چنینی دست می زند و از دیدگاه های نخستین آبای كلیسای مسیحیت تا انقلاب ماركسی و نظریه سندیكالیستی اعتصاب عمومی را پیرو همین اسطوره ها تلقی می كند. سورل با معرفی جان هنری نیومن، کاردینال نوکیش کاتولیک قرن نوزدهمی، می نویسد: "این یهودی سرگردان که محکوم شده است بدون استراحت همیشه راه برود را می توان نماد عالی ترین آرزوهای نوع بشر دانست". مشخصه یك قهرمان اسطوره ای این است كه ادراك كلی مفیدی از حال به آدمی می دهد وبینشی ناتمام و بی اندام نسبت به آینده را فراهم می سازد ودر واقع افق امید بخش آینده را در وضعیت نا امید کننده حال، با تن رنجورش ممکن می سازد . تا زمانی كه توده ها قهرمانی نداشته باشند هر كس می تواند بدون برانگیختن جنبشی انقلابی مقدمات کنش های جمعی خطرناکی را فراهم سازد.
قهرمان اسطوره ای کسی نیست جز همان ابرمرد نیچه. ابر مردی که در دوران جدید خود گنهکار است و شکست می خورد اما پیروز می شود (ضدقهرمان داستایوسکی). به تعبیر سورل: آنها كه در جهان اسطوره ها زندگی می كنند ازهرگونه مخالفت در امانند. سورل در پردازش خود از برگسون الهام می گیرد. او معتقد است که اسطوره به مثابه یك ساخت بر ناخودآگاه ذهنی ما اثر می گذارد . تاثیر قهرمان بر ناحیه عمیق زندگی ذهنی یا نوعی شهود و اشراق است كه منشاء كنش ما می شود. سورل می گوید که اسطوره ها، دقیقا همان شكل دریافت اشراقی اند. 

"هستی و جهان تنها به عنوان یک پدیده ی زیباشناسانه قابل توجیه است." این سخن نیچه برای سیاست هیچ معنایی ندارد جز آنچه قهرمان - ضد قهرمان می آفریند. در آن چند لحظه ای كه خیره به چشمان اسطوره و با الهام به سخنانش و آن نیروی غریب شادی بخش اش، در حال آفریدن دنیای خیالی در برابر جهان فعلی بوده ایم، درهمان چند لحظه، ولو اینكه آن دنیای خیالی محقق نشود، رها شدیم. او برای لحظه ای به تنهایی جور تمام کنش های نکرده ما را مسیح وار به دوش می کشد. وفادارانه به رخداد، لحظه ای رها می کند و اسیر می شود.