۱۳۹۰ اردیبهشت ۴, یکشنبه

ارغوانم تنهاست






ارغوان!
شاخه همخون جدا مانده من
آسمان تو چه رنگست امروز؟
آفتابی است هوا؟
یا گرفته است هنوز؟ 
من درین گوشه كه از دنیا بیرون است،
آسمانی به سرم نیست،
از بهاران خبرم نیست،
آنچه می بینم دیوار است
آه، این سخت سیاه
آن چنان نزدیك است
كه چو بر می كشم از سینه نفس
نفسم را بر می گرداند
ره چنان بسته كه پرواز نگه
در همین یك قدمی می‌ماند
كورسویی ز چراغی رنجور
قصه پرداز شب ظلمانی است
نفسم می گیرد
كه هوا هم اینجا زندانی است
هرچه با من اینجاست 
رنگ رخ باخته است
آفتابی هرگز 
گوشه چشمی هم 
بر فراموشی این دخمه نینداخته است 
اندر این گوشه خاموش فراموش شده،
كز دم سردش هر شمعی خاموش شده،
یاد رنگینی در خاطر من گریه می‌انگیزد 
ارغوانم آنجاست 
ارغوانم تنهاست 
ارغوانم دارد می گرید
چون دل من كه چنین خون آلود 
هر دم از دیده فرو می ریزد
ارغوان 
این چه رازی است كه هر بار بهار
با عزای دل ما می آید
كه زمین هر سال از خون پرستوها رنگین است 
وین چنین بر جگر سوختگان 
داغ بر داغ می‌افزاید
ارغوان 
پنجه خونین زمین 
دامن صبح بگیر 
وز سواران خرامنده خورشید بپرس 
كی برین دره غم می‌گذرند؟
ارغوان 
خوشه خون 
بامدادان كه كبوترها 
برلب پنجره، باز سحرغلغه می‌آغازند،
جان گلرنگ مرا 
بر سر دست بگیر،
به تماشاگه پرواز ببر
آه بشتاب كه هم پروازان 
نگران غم هم پروازند
ارغوان 
بیرق گلگون بهار 
تو بر افراشته باش 
شعر خونبار منی 
یاد رنگین رفیقانم را 
بر زبان داشته باش
تو بخوان نغمه ناخوانده من
ارغوان،
شاخه همخون جدا مانده من


هوشنگ ابتهاج 
(ه .الف . سایه - فروردین 1363)

۱۳۹۰ فروردین ۲۶, جمعه

قدم زدن در زمینی بدون نقشه


بعد از تماشای فیلم "بیمار انگلیسی" آخرین نگاه های مرد چهره سوخته، که التماسی عمیق را فریاد می زد بر آنم داشت تا بنویسم. وقتی پرستار برای تزریق مورفین برای تسکین درد می آید او با حرکتی سخت تمامی مورفین ها را جلوی او می ریزد و با نگاهش هر آنچه می بایست را می گوید. از شما می خواهم در نگاهش لختی تامل کنید و زیبایی انتظار معشوق را در نی نی چشمانش دریابید. او انتظار می کشد و در پی دیداری می رود...




Almásy :) Thank you, read to me, Will you -)
..--....
(- آلمایژی:)ممنونم، برایم بخوان، باشه؟...
! Read me to sleep
برایم بخوان تا بخوابم!
(- Hana :) My darling, I'm waiting for you
(- هانا:) عزیزم منتظرت هستم،
?How long is a day in the dark, or a week
روز در ظلمت چه مدت است یا هفته؟
The fire is gone now, and I'm horribly cold
حالا آتش خاموش و هوا بسیار سرد است،
I really ought to drag myself outside but then there would be the sun
(- كاترين:) در واقع باید خودم را به بیرون بکشانم، اما تابش خورشید خواهد بود!
Katharine :) I'm afraid I waste the light on the paintings and on writing these words
افسوس که روشنایی را هدر دادم، در دیدن نقاشی‌‌ها و نوشتن این کلمات.
,We die
می میریم،
(- Hana :) We die; we die rich with love and tribes,
(- هانا:) می میریم، می میریم، غنی از عشق و قبایل.
,Tastes we have swallowed
آن چه را بلعیده ایم می‌چشیم.
Bodies we have entered and swum up like rivers,
پیکرهایی‌ که وارد شده‌ایم و چون رود بالا رفته ایم،
Katharine :) Fears we have hidden in, like this wretched cave
(- كاترين:) ترس هایی که در آن نهان کرده ایم، مثل این غار متروک.
,I want all this mark on my body
می‌خواهم پیکر ام نشانی‌ از این داشته باشد.
,We are the real countries
کشور های حقیقی‌ مائیم،
,Not the boundaries drawn on maps with the names of powerful men
نه مرز‌های کشیده شده بر نقشه‌ها با اسامی مردان مقتدر.
,I know you will come and carry me out into the palace of winds
می‌دانم که می آیی تا مرا به قصر باد‌ها ببری،

That's all I've wanted,To walk in such a place with you, with friends, on earth without maps

تنها چیزی ست که خواسته‌ام، با تو قدم زدن در چنین مکانی، با دوستان، در جهانی‌ بدون مرز.
The lamp's gone out and I am writing in the darkness
(- هانا:) اکنون چراغ خاموش شده و من در تاریکی‌ می نویسم ...

آری ، کشورهای حقیقی مائیم، نه مرزهای کشیده شده بر روی نقشه ها به دستِ مجانین قدرت!

۱۳۹۰ فروردین ۱۸, پنجشنبه

کالبدشکافی یک انتظار



باور به منجي آخر زمان كمابيش در همه اديان وجود داشته است. ايرانياني كه به اهريمن اعتقاد داشتند و سرچشمهُ بدي ها را از او مي دانستند(زرتشتیان)، معتقد به ظهور سوشيانت در آخر زمان بودند كه توسط او اهريمن بد كنش سر نگون خواهد شد. يهودي ها به ایلیا و مسيحي ها به مسيح ‘ هندوها به ويشنو مسيحي هاي حبشي به پادشاه خود تبودور و پرتغالي ها به اون سباستين اعتقاد داشتند. فرقي كه بين منجي آخرالزمان مسلمانان با منجي آخرالزمان در اديان ديگر وجود دارد اين است كه در اديان ديگر اصلاً حرفي از كسي كه با كشتار خون بارش تا زانوي اسبش را خون فراگيرد ‘ به ميان نيامده است و در اين دين ها به هيچ وجه گفته نشده كه منظور از اين قيام كشتن دشمنان خاندان نبوت است. بلكه فقط صحبت از برپايي قسط و عدل و داد است. اما در پندار مسلمانان در زمان امام زمان تنها در حدود 350 انسان صالح بر زمين باقي مي ماند و هر كه مخالف خاندان محمد باشد كشته مي شود.
به طور كل انديشه مهدويت از ايرانيان به مسلمانان سرايت كرده است و در ابتدا در اسلام چنين چيزي وجود نداشته است. عقيده به شيعه گري نيمه دوم سده يكم تاريخ هجري براي اولين بار در زمان علي و معاويه بوجود آمد. نخستين كسي كه در تاريخ شيعه نامزد مهدويت شد محمد حنفيه پسر علي برادر ناتني امام حسن بود. پيروان او كيسانيه نام گرفتند و اظهار داشتند كه محمد نمرده است. بلكه در نزديكي هاي مدينه در درهُ رضوي كه آب و عسل فراوان است غايب شده و پس از مدتي ظهور خواهد كرد. پس از محمد كساني مدعي غيبت امام زمان مورد نظر خود شدند كه روزي بالاخره ظهور خواهد كرد.
آنان از اين جمله اند: 1- گروه زيديه كه معروف به پنج امامي هستند‘ برادر امام محمد باقر را امام غايب مي دانستند 2- گروه باقريه امام محمد باقر را امام عصر مي دانستند 3- گروه ناووسيه امام جعفر صادق را مهدي موعود مي دانستند 4- گروه اسماعيليه كه اسماعيل پسر امام جعفر صادق را مهدي موعود مي دانستند به اين گروه گروه هفت امامي نيز مي گفتند 5- گروه واقفيه يا واقفه امام جعفر صادق را مهدي غايب مي دانست 6- گروه محمديه كه محمد پسر علي نقي برادر امام حسن عسگري را مهدي موعود مي دانست.
جریان مهدویت
پس از درگذشت امام علي نقي (هادی)، در سال 688/254 هجری قمری، امام حسن عسگري به امامت نشست. و مدت شش سال امامت كرد.چون خليفه المعتمد از جريان زندگي او اطلاع داشت و فعاليت هايش را تحت نظر گرفته بود و او را به وسيلهُ جاسوسانش تحت نظر گرفته بود حسن عسگري از تماس با مردم و فعاليت سياسي به دور بود و در تقيه كامل به سر مي برد. امام يازدهم شيعيان حسن بن علي عسگري به روايت شيعه در روز جمعه هشتم ربيع الاول سال 260 بعد از پنج سال و هشت ماه و پنج روز امامت در سامره وفات يافت در حالي كه به ظاهر از وي فرزندي نبود . خليفه عصر المعتمد الي الله عباسي دستور داد خانه وي را تفتيش نمودند و جميع آن را مهر و موم نمودند و عمال خليفه در پي يافتن فرزند وي بسيار كوشيدند و زنان قابله را به تحقيق حال كنيزكان حسن عسگري گماشتند و چون يكي از ايشان اظهار داشت كه كنيزكي به نام صيقل از آن امام حامله است او را در اطاق مخصوصي منزل دادند و خادمي را با كسان وي و چند زن بر وي گماردند و برادر خليفه ابوعيسي بن متوكل بر جنازه حسن عسگري نماز گزارد و از بزرگان علوي و عباسي و فقها تصديق گرفت كه حضرت به مرگ طبيعي مرده است . علت اينكه ابوعيسي بن متوكل برادر خليفه وقت، جنازه امام حسن عسگري را به مردم نشان داد اين بود كه مردم در آينده نتوانند مدعي شوند كه امام توسط خليفه مسموم شده است. و يا كساني مدعي غيبت امام شوند. چون پيش از مرگش عده اي از خدمت كاران خليفه به تيمارداري او مشغول بودند ‘كسي نتوانست مدعي غيبت يا مسموم شدن آن امام شود. پس از تدفين امام يازدهم ، خليفه و ياران وي در پي يافتن فرزند وي تلاش بسيار كردند ولي چون نتيجه اي نگرفتند و كنيزكي كه در حق او نيز شك مي رفت پس ازدو سال تحت نظر ماندن فرزندي نياورد ، راي خليفه بر تقسيم اموال حضرت قرار گرفت و بر سر اين كار بين حديث ( مادر حضرت) و جعفر (برادر حضرت) نزاع در گرفت و با آنكه حديث در پيش قاضي ثابت نمود كه تنها وارث حضرت است ليكن جعفر به خليفه شكايت برد و بالاخره حكم خليفه ماترك حسن عسگري را بعد از 7 سال توقف بين جعفر و حديث تقسيم نمودند . جعفر كه مردي دنيا دوست و عشرت طلب و خواهان مقام برادر بود ، براي آنكه به اين سمت شناخته گردد غالبا از كسان و طرفداران امام يازدهم كه فرزند صغير غايب آن حضرت را امام دوازدهم مي دانستند پيش خليفه سخن چيني مي كرد . از آن جمله خليفه را واداشت تا صيقل مادر امام دوازدهم را مقيد نموده و از او امام غايب را مطالبه كند . صيقل وجود چنان فرزندي را انكار كرد ، خليفه وي را در حرم خود نگاه داشت و زنان و كنيزكان و برادرش به او مي رسيدند تا اينكه در سال 263 بر اثر پيش آمدهايي وضعيت خلافت مغشوش گرديد . اين امر باعث گرديد تا جريان صيقل را فراموش كنند . بعد از اين صيقل از دارالعماره خليفه بيرون رفته و در خانه يكي از اعضاي خاندان نوبختي بنام حسن ابن جعفر نوبختي كاتب پنهان گشت . عاقبت معتضد كه مانند متوكل مخالف فرقه اماميه بود ، بعد از بيست سال و اندي كه از مرگ حسن عسگري گذشته بود ، صيقل را به قصر خود آورد تا اينكه در آنجا بمرد . پس از مرگ امام حسن عسگري عده اي كه منطقي بودند امامت را پايان يافته دانستند اما مردي به عنوان عثمان ابن سعيد عمرادعا كرد كه امام حسن عسگري داراي فرزندي 5 ساله است كه در سردابه زندگي مي كند. وي مدعي شد كه او تنها رابط بين مردم و مهدي موعود است. عثمان مردم را فريفت و از آنها براي آن امام دروغين پول جمع كرد. وي به مدت 45 سال به اين وسيله مردم را سركيسه كرد. پس از مرگ او پسرش محمد ابن عثمان و پس از او يك ايراني به نام حسين بن روح نوبختي و سپس ايراني ديگري به نام محمد سيمري اين شيادي را دنبال كردند. محمد سيمري در بستر مرگ با نشان دادن نامه اي از طرف امام زمان مدعي شد كه امام زمان به غيبت كبري رفته .و پس از او رابطي بين مردم و امام زمان وجود نخواهد داشت و هركس اين ادعا را كند دروغ گفته است. اين 4 تن را نواب اربعه مي گفتند. علت اين كه علي ابن محمد بن سميري مدعي شد كه امام زمان به غيبت كبري رفته است اين بود كه مردمي كه سميري از آنها براي امام زمان طلب پول ميكرد از او مي خواستند كه به هر وسيله اي كه شده ارتباط آنها را با امام زمان برقرار كند. او چون نتوانست در برابر آنان تاب بياورد مسئلهُ غيبت امام زمان را بهانه ساخت. در زمانيكه عثمان اولين رابط ، مدعي شد كه امام حسن عسگري پسري 5 ساله دارد كه در سردابه زندگي مي كند جعفر برادر امام حسن عسگري از اين گفته به شگفت آمد و گفت برادرم هيچ گاه فرزندي نداشته است. اما عثمان با زيركي او را متهم به دروغ گويي كرد و او را از صحنه بدر كرد. ناگفته نماند كه لغت عسگري به معني بدون اولاد است(بر طبق تالیفات ابن عربی) . اطلاق واژه جنگجو یا نظامی براي امامي كه در تقيه كامل بسر برده و شخصي منفعل بوده است كاملا نارواست. بحران شيعه اماميه در سال 260 بعد از مرگ حسن عسگري و نبودن فرزندي از وي را مي توان دوره بحراني فرقه شيعه ناميد . در اين دوره دشمنان اين فرقه از يك طرف و خلفاي عباسي از طرف ديگر براي از بين بردن اين فرقه آماده مي گشتند . معتقدين به اين مذهب نيز دچار سرگشتگي عجيبي شده بودند و دچار چنان اختلافي گرديدند كه به چهارده فرقه تقسيم گشتند و هر فرقه ديگري را تكفير مي كرد . خلفاي عباسي كه از اين درگيري ها جان به لب شده بودند براي خلاصي از اين وضع به هر روش ممكن مي انديشند . دعاوي جعفر كه شيعيان وي را كذاب لقب داده بودند از طرفي و فعاليت فرقه هاي معتزله و اصحاب حديث و سنت ميدان تاخت و تاز فكري عجيبي را پيش آورده بود . از ميان فرقه هاي شيعه بعضي ها منكر فرزند داشتن حسن عسگري بودند و بعضي ها معتقد به ختم امامت بودند گروهي جعفر را امام مي شمردند و ....... در اين عصر فرقه شيعه از هر طرف در معرض نابودي قرار داشت . در اين بين پاي خانواده نوبختي كه اصالتا ايراني بودند و از صاحبان علم و به واسطه داشتن املاك و ثروت داراي اعتبار و نفوذ بودند ، به ماجرا باز گرديد .
خاندان ايراني نژاد نوبختي
خاندان ايراني نژاد نوبختي از جمله ايرانيان اصيل بودند كه با مسلمان شدن خود و خدمت كردن به خلفاي وقت داراي اعتباري ويژه بودند و چند نفر از پيشوايان اين خاندان از جمله سران شيعه بوده اند. جد اعلاي اين خاندان يعني نوبخت و پسر او ابوسهل و چند تن از پسران اين ابوسهل از مترجمين و ستاره شناسان ايراني عهد ساسانيان بوده اند . عده اي از نوادگان ابوسهل بواسطه قبول مذهب جعفري از طرفداران سرسخت اين فرقه گشته و با تاليف رسالات متعدد در دفاع از آن هيچ گونه كوتاهي نكردند . آل نوبخت خود را از نژاد گيو پسر گودرز پهلوان شاهنامه مي دانستند .
ابوسهل اسماعيل ابن علي نوبختي
وي مشهورترين فرد در خانواده نوبختي مي باشد و زمان وي درست مقارن با غيبت صغري مي باشد . وي در آن زمان از مشاهير متكلمين فرقه اماميه بوده است و در دوران خلافت مقامي قريب به وزارت داشته است و در تاييد مذهب شيعه كتب بسياري نوشته است . ابوسهل كه در هنگام مرگ حسن عسگري 23 سال داشت ، نمي توانست بنشيند و ببيند كه اين همه زحماتي كه در طول ساليان متمادي براي دفاع از مسئله امامت كشيده بودند بر باد رود. در حاليكه در آن زمان هركسي در ارتباط با غيبت و امامت سخني مي گفت و اين تشتت آرا تا بدانجا رسيده بود كه حتي در تعداد امامان نيز اختلاف افتاده بود ، ابوسهل دست به يك خدعه حساب شده مي زند . در اين زمان ابوسهل در ارتباط با غيبت راي خاصي را ابراز مي دارد كه تا آن زمان هيچ كس بدان نپرداخته بود . ابوسهل گفته بود كه : من به امامت فرزند غايب حسن عسگري معتقدم ولي آن حضرت در حال غيبت وفات نمودند و به جاي ايشان پسرش امام غائب گرديده است .
توجيهات مذهبيون در رابطه با طول عمر حضرت مهدي
براي توجيه طول عمر مهدي موعود عده اي مي گويند از آنجا كه خدا قدرتمند و تواناست هيچ كاري از حيطه قدرت او خارج نيست. اما همه كساني كه از توجيه بافته هاي خود عاجز مي شوند قدرت خدا را بهانه مي سازند. با گفتن اين جمله به راحتي مي توانند از پاسخ گويي طفره بروند. اما اگر خدايي وجود داشته باشد آيا تا به حال كسي ديده است كه جرياني، خارج از قانون حاكم بر طبيعت صورت پذيرد. آيا آنها مي توانند تنها يك مثال بياورند كه خدا از قوانيني كه به دست خود وضع كرده است سرپيچي كرده است؟ بعضي از آن ها عمر نوح را مثال مي زنند. به قول دكتر مسعود انصاري يك چنين مثلي همانند اين است كه بگوييم چون در داستان امير ارسلان نامدار از وجود موجودي به اسم ديو نام برده شده است . بنا براين ديوها موجوداتي حقيقي هستند. در آينده ترجمهُ بخشي از كتاب “ The Origin Of Koran”را كه در رابطه با تاثير يهوديت بر قرآن و سنت است را مطرح خواهم کرد. با خواندن آن متوجه خواهيد شد كه داستان هاي قرآن كه از يهودیت گرفته شده در واقع ريشهُ بسيار قديمي تر در افسانه هاي بابليان و سومريان و مردم بين النهرين داشته است. بعضي از نويسندگان در انتقاد از قرآن مي گويند ديني كه 1400 سال پيش براي مردم شبه جزيرهُ عربستان آمده به درد دنياي امروز نمي خورد. اما من مي گويم ابعاد فاجعه بسي ناگوارتر از اين است ، چرا كه اين ياوه ها تازه در 1400 سال پيش وارد اسلام شد و در اصل بيش از 5000 سال قدمت دارند. و جاي بسي تعجب است كه بشر امروزي انديشه هاي خرافي و جهل آلود مردم بدوي 5000 سال پيش را به عنوان اصلي مسلم بپذيرند. آيا حضرت مهدي عجيب الخلقه است!؟ همواره محمد به مردم مي گفت من بشري همانند شما هستم. آيا اگر قرار است كسي به عنوان امام، هميشه براي امت تصميم بگيرد، خود محمد نمي توانست از عمر طولاني برخوردار شود؟ آيا وقتي پيامبران مردم عادي هستند، اين پذيرفتني است كه نوهُ پيامبري كه 12 نسل با او فاصله دارد غير عادي باشد. آيا او از اين هوا استنشاق نمي كند؟ آيا عوامل بيماري زا براي او وجود ندارد؟ آيا سلول هاي او طي فرآيندهاي بيولوژيكي فرسوده نمي شوند؟ اگر امام شدن شخصي به خاطر لياقت هايي است كه بر اثر برخوردار شدن از علم و تدبير است. يك پسر 5 ساله كه همه عمرش را در سردابه طي كرده است كي به اين مقام علمي رسيد؟ وجود امام در سردابه به چه كار امت مي آيد ؟ چه گره اي از كار امت مي گشايد؟ آيا خدا كه قادر هست كاري خارج از قانون طبيعت بكند و به شخصي عمري 1400 ساله بدهد ‘ قادر نيست همان شخص را با قدرت خود از گزند دشمنانش مصون بدارد؟ آيا مردم آخر زمان فقط نيازمند صلح و آرامش هستند؟ آيا خدا نمي تواند براي امر هدايت جامعه يكي از ياران خود را 1400 سال زجر ندهد تا زمان ظهورش برسد بلكه در زمان مورد نياز شخصي را با همان خصوصيات مورد نظر از پدر و مادري غير از خاندان محمد به دنيا آورد؟ آيا فقط خاندان محمد شايسته امامت هستند؟ آيا زماني كه ظلم و بيداد كمتر است مقابله با آن راحت تر نيست؟ آيا بهتر نيست مردم خودشان امام زمان خودشان بشوند و با ظلم بستيزند تا نيازي به امام غيبي نباشد؟ اما امامان زمان ما كساني هستند كه به خاطر جو اختناق حاكم بر كشور مجبورند همانند يك غايب به صورت پنهاني عمل كنند و حربه آنان به جاي شمشير قلم است و براي زدودن دشمنان قوم يا خاندان خاصي نيز قلم نمي زنند. آنها به رستگاري بشر مي انديشند و طبيعتاً فراتر از اعتلاي كشور به سعادت همهُ مردم دنيا مي انديشند.

۱۳۹۰ فروردین ۱۴, یکشنبه

روشنفکری دینی (Religious Intellectuality)


روشن فکر به کسی اطلاق می گردد که به نوعی سنت های اخلاف را در می نوردد و به دنبال نگاهی نو در مسائل هست . مهمترین مسئولیت روشن فکر آن بایاس یا بی طرف بودن وی هست . روشن فکری که تعلق خاطر به جریانی خاص داشته باشد اصولاً عینکی از ایدئولوژی های رنگارنگ ، سیاهی ها و روشنی ها و خوبی ها و بدی ها به چشم دارد و قادر نیست که وظیفه خود را به عنوان یک انسان حقیقت جو و عالم انجام دهد یعنی اصلا روشنفکر نیست بلکه فقط اسم آنرا یدک می کشد. از طرفی دیگر روشنفکر می بایستی تعلق خاطر به یافتن حقیقتی علمی را به عنوان انگیزه ای که درک و کشف آن بسیار مسرت بخش است ، داشته باشد
به همین منوال ، در تعریف جریان روشنفکری دینی می بایست اذعان کرد: جریانی که همیشه به دنبال آشتی دادن سنت و مدرنیته بوده و باور داشته که این امر تحقق یافتنی است و یا بدون در نظر گرفتن اینکه آیا چنین چیزی تحقق یافتنی هست یا خیر به قبض و بسط تئوریک شریعت خود می پرداخته است. این جریان که خواسته یا نا خواسته متعهد به حفظ دینداری (هرچند با جامه ای مدرن تر) ، با کمک برداشت از الگوهای غربی و مدرن بوده و هست در اصل با روشی معکوس این کار را انجام می دهد به این صورت : در غرب در طول سالیان متمادی دین زدایی صورت گرفت و امکان درک و آگاهی بالا رفت علم پیشرفت کرد . عملا دین وسیله ای بود در دست بسیاری که از آن به عنوان قدرت برای اهداف خود استفاده می کردند و عملا هر چیزی که با آن سازگار نبود را از بین می بردند. کم کم با کار دانشمندان در حوزه های گوناگون و دستیابی به آگاهی ، نقش دین در زندگی به عنوان عامل تعیین کننده تضعیف شد و تبدیل به یک عامل شخصی گردید. دانشمندانی مثل گالیله و داروین کسانی بودند که با انگیزش های دینی دچار لعن و نفرین شدند و تا پای چوبه دار هم رفتند.
روشنفکر دینی چه می خواهد یا چه بلد است ؟ این قشر از طرفی پیشرفتهای خیره کننده و انکار ناپذیرعلم را می بینند و از طرفی هم نگاهی به درونیات ، مسلک ، مرام و دینشان می اندازند که جزو لاینفک زندگی آنهاست . در تقابل این دو مقوله گاهاً متضاد و در غیبت روشنفکر به معنی واقعی کلمه ، روشنفکر دینی متولد می شود. این قشر جایگاه خود را از باورهای دینی و دین می یابد و شکل گیری شخصیت آنها در جامعه دین زده و خانواده دین مدار، عملا اجازه دیدن دنیا بدون عینک دین مداری را از آنها گرفته است. این قشر با انگیزه های ذکر شده که از طرفی در بستر دینی یا دین زدگی رشد یافته و همچنین جایگاه خود را هم مرهون تدین می دانند ، به دنبال مسلط کردن نودین و برداشت جدید خود از دین به عنوان یک پیش فرض و یک حقیقت بر تمامی امور را دارند . به عنوان مثال همین روشنفکرنماها هم اکنون هم در ریشه انسان و تکامل آن راه خود را می روند و علم را دور می زنند . اخیرا در فکاهی های این روشنفکر نماها به این نکته برخوردم که اذعان کرده بود : حتی اگر انسان از نسل میمون هم باشد ، روح انسانی با روح حیوانی فرق دارد . به این معنی که اینجا هم پایشان در گیر تفسیر بر مبنای دین است.
البته این شاید تنها مشکل این روشنفکرنماها نباشد یعنی اگر روشنفکر واقعی در جامعه ما وجود داشته باشد و البته قدرت عرض اندام داشته باشد به نظر من این حباب ها اتوماتیک از بین خواهند رفت ولی شاید آن روشنفکرهای دیگر هم یا وجود ندارند یا به دنبال امرار معاشند و یا درگیر ایدئولوژی های دیگری اند که آنها هم به نوعی برگرفته از مسلکهای مشابه با روش مذهبی هست . این به اصطلاح روشنفکرها دینی حتی در درون خود هم یک اجماع نظر ندارند یعنی از یعنی سروش یک چیز می گوید کدیور یک چیز دیگر ولی آنچه که اینها را در یک جرگه قرار داده همانست که از کشور گریخته اند. به دیگر بیان آنچه که به اینها اجازه وجود داده همان جامعه دیکتاتوری دینی است ولا غیر ؟ اینها هم که خود از پایه گذاران این جامعه بوده اند ، و از طرفی به اشتباه خود هم معترف نیستند ، به دنبال آن ایده آل تحقق نیافتنی می گردند که یکبار ما را به دیکتاتوری دینی رساند و دگر بار به ناکجاآباد. اینها به هدف خود ایمان دارند و معتقدند که هدف اصلی و راستین آنها(ایده آلشان) چیزی غیر از جامعه دیکتاتوری فعلی بوده و اگر چنین شده به خاطر پیمودن راه اشتباه است نه اینکه هدف غلط بوده است فلذا اکنون سعی در باز خوانی افکار و عقاید و رفتارهای خود دارند . یک دیندار یعنی همین یعنی باور دارد که پیامبرش ، کتاب مقدسش حقیقت است و اگر خطایی می بیند به آن حقایق نسبت نمی دهد که ایراد را در خود می یابد
نهایتا به نظر من در حوزه روشنفکری ، روشنفکر دینی ، سطحی ترین قشری هست که می تواند وجود داشته باشد به چند دلیل خاص
اول هویت مستقلی ندارند و هر چه دارند اعم از محبوبیت ، نفرت ، شهرت ، افتخار ، دوست و دشمن از برخورد و نگرش خود نسبت به دین هست بنابراین ، دین گرایی یا دین ستیزی پایه زندگی آنها شده است
دوم همانند مفسرین کتاب و سنت در برخورد با دین ، همان روش را نسبت به جامعه یا ایدئولوژی خود انجام می دهند با بهره مندی از ابزار مدرن والهام از مدرنیته
سوم اکثر اینها در فاجعه کنونی کشور سهیم بوده اند و به نوعی احساس گناه می کنند و برای همین می خواهند جبران مافات کرده باشند
چهارم اکثر مدعیان روشنفکری دینی در خانواده های مذهبی رشد کرده اند و نسبت به دین و دین گرایی تعهد و تعلق دارند. در نتیجه دین مداری را همانند طفل خود فرض می کنند که باید آنرا به بهترین شکل ممکن تربیت کرده و شکلی قابل قبول و موجه به آن بدهند تا تحسین همگان را برانگیزد بلکه همه به آن بگرایند

۱۳۹۰ فروردین ۱۳, شنبه

نوروز 1390



باز در هنگامه بیداری خشک شاخه های درختان ، نوروز در همه جای گیتی رخ می نماید.اول از همه سال نو بر آن‌ها که خانه‌ی تن و جان‌شان را نو کرده‌اند فرخنده و خجسته باد. قبل از اين‌که به گذشته و حال نگاه کنم، خوب است آرزوهای نيک و امیدهای خوب مان را به ياد بياوریم و پرشور جنبشی بکنيم برای تحقق‌شان. دو سه ساعت است با خودم کلنجار می‌روم که چیزی ننویسم، بس که ابرهای تيره‌ی نوميدی و رنج آسمان جان اهل دل رو پوشانده است. اما بايد نوشت اين‌ها را. شايد روزی که حال دوران دگرگون شد، دوباره اين‌ها را بخوانيم و بدانيم چه‌ها بر ما رفته است.
حال که ابر به نوروز رخ باده بشسته ، ما نیز نیرو کنیم برای ترنمی دوباره که نوای عشق به آدمیان را در گوش همگان نجوا کند، به امید آنکه سال نو زمان عاری شدن از کوردلی ها و نا ملایمات باشد و بدانم و بدانیم که برای دون ساختن شقاوت ها می بایست جهدی کرد برای افزونی عشق


بهارانه آمديم پدرام و بشکوه

برگذشته و واشسته قامت از تباهی ايام سياه

به يک سو افکنديم خورجين يادهای دلگزا را

جهان لايق دل ما نبود


دنيايی که از رويا فراهم کرديم برچمن گسترديم

بهارانه شاخ و برگ و بر برآورديم


وطن، همان وطن ما شد

غروب را خط زديم از افق


پرنده های مهاجر را به مهمانی آوازهايشان خوانديم

هيچ چيز به ديروز

ماننده نيست در ملک نيمروز

آرزو به فردا نظر ندارد در فضا

وقت ماييم و ما جهان بخت


اکنون شراب سلطان عالم است و

ما بهارانه در جوش جانش شکفته ايم