۱۳۹۱ بهمن ۷, شنبه

هراس (3)


شاید موضوع جذابی که بتوان در این نوشته در پیروی از بلاگ های قبل مورد مطالعه قرار داد، بررسی فرآیند تولید هراس و کارکردهای اجتماعی آن در داخل ایران است.  برای من چندی پیش نکته ای در تیتر یک روزنامه ی کثیرالانتشار در ایران قابل توجه بود و آن اینکه "سه مرد و یک افغانی به یک دختر جوان تجاوز کردند". زمانی که این تیتر رو دیدم این نکته برام عجیب بود که مگه افغان بودن یک جنسیت جدید هستش!؟ و خب اون فرد افغان مگر مرد نبوده!؟
ماجرا ظاهراً بدین گونه هست که امروز در ایران یک نیاز شدیدی به ایجاد هراس و یا بهتر بگم بیگانه هراسی (Xenophobia) وجود داره که لزوماً به سیاست های کلان مربوط می شه. این فضای بیگانه هراسی و در این مورد افغان هراسی می بایست وجود داشته باشه و علیرغم اینکه این مردمان سالیان سال در کنار ما زحمت کشیده و کار کرده و همسان با ما زندگی می کنند، این رویه به عرصه ی کلان سیاست یاری می ده که هر زمان که خواست بتونه با این مهاجران برخورد کنه و حتی عوام رو هم تهییج کنه که بر علیه این مهاجران بی پناه خشونت به خرج بدهند و به همین جهت خیلی راحت و بی دغدغه در یک رسانه ی عمومی، این هراس رو از یک بیگانه ایجاد می کنند. شاید اینجا طرح بحث اشتراکات تاریخی میان ایرانیان و افغان ها محلی از اعراب نداشته باشه، ولی قلمداد کردن افغان ها به عنوان بیگانه لزوماً منعکس کننده ی، طرز فکر نویسنده ی این سطور نیست. به همین ترتیب شاید کمتر صفحه ی حوادثی رو می شه در روزنامه های ایران پیدا کرد که اشاره ی به بزه کاری یک افغان نکرده باشه. مگر ما در مورد بقیه ی افراد از این روش استفاده می کنیم که مثلاً بگوییم یک ترک، کرد، لر، عرب یا عجم دست به تجاوز زد که در این مورد در مورد افغان ها مستثنی شده و خب هیچ موردی نیست که آدم بر بخوره به خبری که قومیت و یا ملیت یک فرد رو در مقابل جرمی که مرتکب شده برجسته بکنند.
در بخشی دیگر موضوعی که مورد توجه من بود، خبر تجاوز دست جمعی بود که در یک میهمانی خانوادگی در اصفهان رخ داده بود و اینکه این روزها خبر تجاوز به عنوان یک خبر روزمره در رسانه های خبری کار می شود و عموماً در همه ی نشریات می توان از این جمله اخبار رو مشاهده و پیگیری کرد. به خاطر دارم این خبر رو زمانی که در ایران بودم روزنامه ی جام جم یک ویژه نامه ای را منتشر می کرد به نام "تپش" که یک لایه ای میان روزنامه ای شانزده صفحه ای بود که چهارشنبه ها منتشر می شد و شاید بهتر بود که اون رو "تجاوزنامه" می نامیدند و خب خبرهای بفروشی هم بود و شاید یکی از پر خواننده ترین روزنامه های صبح بود، دیده بودم. اما نکاتی که دراین مورد جالب بود، رسانه ای کردن گسترده ی این اخبار و در مورد فوق اصرار زیاد بر بیان اینکه این اتفاق در یک "میهمانی" افتاده که و چون یک میهمانی بوده در باغ بوده و خارج از شهر و مختلط، این افراد امنیت نداشته اند و این تجاوز رخ داده. بدون اینکه بخوام بگم  اینها عده ای افراد رو می فرستند جایی که این قبیل کارها رو انجام بدن، اما با این مکانیزم یک هراس اجتماعی رو پدید می آورند و این موج می تونه بهانه ای بشه برای اینکه توجیه کنند که چرا ما نیاز به امنیت و پلیس و گشت و ... داریم و حال آنکه دقیقاً همین این امنیت ایجادکنندگان همان مواردی هستند که احساس امنیت را از ما می گیرند. به هر حال طرح این موارد کارکرد اجتماعی داره و در کنار بیگانه هراسی اینگونه هراس به ما دیکته می کنه که من نوعی باید بپذیرم که هر روز سر هر کوچه ای چه ببینم و آرام از کنارش عبور کنم.



البته این لزوماً یک وضعیت داخلی برای ایران نیست و در جامعه شناسی و مطالعات فرهنگی ما یک تئوری داریم به نام "تئوری هراس اخلاقی" که یک پدیده ی جهانی هست که در دوره های مختلف در کشورهای اروپایی و امریکایی اتفاق افتاده. این تئوری به وضوح بیان می کنه که چگونه سیستم، یک جریان و موجی را بوجود میاره و از یک گروه های حاشیه ای و اقلیت ها یک هراس اخلاقی پدید میاره، یعنی با دست گذاشتن روی یک پدیده ی خاص که جامعه روی آن حساسیت داره، سرکوب این گروه ها رو توجیه می کنه و بدین تفسیر، یک پروسه ی رسانه ای کلید می خوره و از این افراد به عنوان " شیاطین قوم" یاد می شه و بعد با توجیه اینکه همه در پی از بین بردن و سرکوب این پدیده هستند، این پروسه پیگیری میشه و از این موارد می تونیم به مورد " پانک ها " در اروپا اشاره کرد و یا موردی که در دوران نوجوانی من در ایران بوجود آمد در مورد ویدئو بود که در دهه شصت و هفتاد، یک هراس اخلاقی از ویدئو به عنوان عامل فساد اخلاقی و موجب اضمحلال خانواده ایجاد شد. به عنوان مثال در نشریه ای که توسط سازمان کمیته ی آن زمان منتشر می شد، ذکر کرده بود که مثلاً ما رفتیم و فلان گروه اشرار رو دستگیر کردیم که در مخفی گاه این اشرار 250 کیلو هروئین و 100 کیلو تریاک و 30 فقره بافور و "دو دستگاه ویدئو!" یافت شد. خب این مصادیق امروزه در مورد ماهواره مورد وثوق ایده لوگ های این هراس اخلاقی قرار گرفته و با توجه به تاریخچه ی ویدئو می توان گفت : این نیز بگذرد...!
اما اگر بخواهیم از منظر اقتصادی به این پدیده ی هراس نگاه کنیم، می توان گفت که صنایع پول سازی هم در کنار این هراس ما بوجود آمده اند که شایان توجه هستند. به عنوان مثل همین محصول "دزدگیر" که امروزه تقریباً همه ماشین ها از آن استفاده می کنند از نمونه ی این صنایع هست و یا نمونه هایی مثل دوربین های مدار بسته و غیره ... اما از همه این ها مهمتردر بخش پول ساز آن در پزشکی صنعتی هست که می توان به مواردی مانند ترس از پیری ( کرم های دور چشم و ... ) ، ترس از چاقی و زشت شدن ( لوازم آرایشی و عمل های زیبایی و کمربندها و پکیج های لاغری و ...)، ترس از نداشتن ارتباطات جنسی مطلوب ( داروهای افزایش دهنده ی میل جنسی و ...) ، ترس از مورد توجه نبودن ( پروتز کردن باسن و سینه و گونه و ...) و موارد مختلفی که این هراس ها تبدیل به منبع درآمدزایی کلانی شده است. یکی از جالب ترین موارد برای خود من "امگا 3" بود که من نمی دونم چه کسی رفت و این امگا 3 رو کشف کرد و به فواید زائدالوصف آن پی برد و به گونه ای کار تبلیغاتی هراس انگیز بر روی آن شد که مخاطب احساس می کرد که اگر این قرص های امگا 3 را مصرف نکند، اگر فردای آن روز نمیرد، پس فرداش یقیناً بدرود حیات خواهد گفت و به هر حال تخم مرغ ها و چیپس های حاوی امگا 3 می تواند قویاً جلوی حملات قلبی و فراموشی را بگیرد.
همه ی این موارد بیان می کنه که ترس داره بین ما و واقعیت، بین ما و زندگی، بین ما و دیگری، بین ما و طبیعت و بین ما و همه ی چیزهایی که باید باهاش دربیامیزیم دیواری می سازه که هر روز به قطر این دیوار افزوده می شه. این دیوار ذهنی من رو یاد فیلم "پاپیون" با بازی زیبای استیو مک کوئین می ندازه که در نقش پاپیون ایفای نقش کرد و روایت یک زندانی بود که در مستعمرات فرانسه در زندان بود و هماره در پی تلاش برای رهایی از این زندان بود. در جایی از این فیلم، پاپیون رو به زندان انفرادی منتقل کردند و به علت اینکه حاضر نشده بود که دوستی رو بفروشه به شش ماه انفرادی محکوم کرده بودند. این زندان انفرادی مشتمل بر فضای کوچکی بود که در کل 6 قدم بود و پاپیون هر روز از دیوار انتهایی تا درب این انفرادی رو با شش قدم طی می کرد و می شمرد: یک ، دو ، سه ، چهار، پنج و شش  و یک دیوار بود و باز برمیگشت. وقتی که این زمان طی می شه و درب رو باز می کنن که به بند عمومی برگرده، شما شاهد یک سالن خاکستری رنگ و با نور کم هستید که هیچ کس در آن نیست و پاپیون از درب عبور می کنه و باز قدم برمیداره: یک، دو، سه، چهار، پنج، شش ... و اینبار جلوی او دیواری نیست و می تونه قدم هفتم رو برداره، اما می ایسته و انگار شهامت برداشتن قدم هفتم رو نداره و ذهنش به همون شش قدم عادت کرده و زمانی که قدم هفتم رو برمیداره، با صورت به زمین می خوره. به عبارت دیگر، تمثیلی که اینگونه بیان شد مبین این هست که عموماً ما با دیوار ذهنی ای مواجه هستیم که یک جایی باهاش برخورد می کنیم و می ایستیم. شاید بشه بزه کاری رو هم در این حیطه مورد بررسی قرار داد. در واقع بزه کار هم دقیقاً به همین عنوان می آید و نظم موجود و دیکته شده رو دچار تشویش می کنه. اگر بخواهیم در مقیاس کلان به این موضوع نگاه کنیم، به نظر من "اسپارتاکوس" بزرگترین بزه کار تاریخ هستش، چرا که نظم موجود زمان خودش که مبتنی بر برده داری بود رو بهم زد و از دیواری که ذهن یک برده نمی بایست از آن عبور می کرد رو شکست و گذر کرد.
اگر بخواهیم جدی تر به این مفاهیم نگاه کنیم، شاید بشه اینطور بیان کرد که این بحث هراس و دیوار در واقع یک جور ایجاد وحشت از تغییر در نظم موجود هست و فرد در این ساختار با کارکرد این هراس به نظم موجود تن می ده و اعتراضی نمی کنه. در واقع از یک زمانی، هراس به یک کالا بدل شد و به شکل های متفاوتی تبدیل شد و یکی از اونها ایجاد دیوارها ، هراس ها و حصارهای بشر هستش که می توان گفت این بزرگترین فتح الفتوح نظم موجود هستش و انسان در این لایه دیگه جرات فکر کردن به تغییر رو از دست میده. در عین حال با نهادینه شدن این هراس در میان آدمیان، تئوری پردازانی هم پیدا می شوند و به جا افتادن آن کمک می کنند و با طرح مباحثی مانند پایان تاریخ و غیره و ذلک این هراس رو در حوزه ی اندیشه هم وارد می کنند، ولی آیا انسان خردمند عصر پسامدرن جرات این رو پیدا نخواهد کرد که دیوار رو بشکنه!؟ آیا ما می تونیم اون قدم هفتم رو برداریم و یا ما هم با صورت می خوریم زمین!؟.... ادامه دارد

 






هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر