۱۳۸۹ مهر ۱۱, یکشنبه

معرفت شناسی و خرد گرائی



در ارتباط با خرد و خرد گرايي، مناسب ديدم كه به تشريح فلسفي اين موضوع بپردازم . هر چند كه در مطالب مختلف دوستان زیادی بدان اشاره گرديده است ، ليكن در اين نوشته به بسط اين موضوع خواهم پرداخت .
به طور حتم بر كسي پوشيده نيست كه خرد محصول قوه فاهمه انساني و خرد گرا نيز به كسي اطلاق مي گردد كه ازاين استعداد بتواند به نحومطلوب استفاده كند . البته به طور حتم انسانها از نيروي عقلاني خود استفاده مي كنند ولي در اينجا بحث بر سر خرد گرايي در مسائل ريشه اي و اعتقادات به عبارتي ديگر در جهان بيني و ايدئولوژي مي باشد .هنگامي كه فوئرباخ (Feurbach) اثبات مي كند كه مطلق (Absolute) مد نظر هگل(George.F.W.Hegel) چيزي به جز خدا نيست و مي گويد كه اين مفاهيم توسط هگل به شكلي ديگر مطرح شده اند و از طرفي نيز بر خرد گرا بودن هگل معترفيم ، اين سئوال مطرح مي گردد كه پس خرد گرايي نتايج نادرست نيز مي تواند ببار آورد( البته چنانچه چنين نتيجه گيريهايي را نادرست بدانيم ) .
در اينجا اين مطلب به ذهن خطور مي كند كه صرف استفاده از قواي فاهمه اهميت دارد هر چند نتيجه نامطلوب به بار آيد و يا استفاده از قواي فاهمه حتما نتيجه مطلوب به بار خواهد داشت . با اين مقدمه سعي در تشريح نحوه عملكرد كمپاني ذهن انساني را دارم كه در ارتباط مستقيم با خرد گرايي نيز مي باشد .


در باب معرفت (Knowledge)

غرض از معرفت مقوله بكار بردن روشي براي شناسايي و دستيابي به نتايجي واضح مي باشد .روش هاي شناسايي، پاره اي از فعاليت هاي ذهني هستند مانند درك كردن ، بخاطر آوردن ، تصديق كردن ، استدلال ، تامل و غيره . نمونه اي از نتايج شناسايي قضاياي علمي مي باشند مانند قانون جاذبه ، قضيه فيثاغورث(Pythagoras) و غيره . در نظر داشته باشيد كه نتايج شناسايي مفاهيمي هستند كه مجموعه اي از روابط در آنها صورت بندي گرديده است .
در بحث معرفت شناسي ، روش ها و نتايج شناسايي مورد ارزيابي قرار گرفته ، صدق و كذب آنها تعيين مي گردد . اگر درستي عمل شناختن و نتيجه شناسايي را حقيقت آن موضوع بناميم ، اين موضوع مطرح مي گردد كه حقيقت چيست و يا ماهيت حقيقت چيست ؟ اين اولين مسئله اساسي در بحث معرفت شناسي مي باشد .

در باب حقیقت (Truth)

بدون ترديد هر كسي حاضر است گفته اي را كه خود به آن باور دارد را به عنوان حقيقت تصديق كند . به عنوان مثال چنانچه كسي معتقد باشد كه خدا وجود دارد مي گويد اين حقيقت است كه خدا وجود دارد. اين در حاليست كه اين شخص خود مي داند كه حقيقت وجودي خدا ( از ديدگاه كسي كه بدان معتقد است) با آنچه او در ذهن خود پرورانده است ، يكي نيست . با توجه به اينكه حقايقي وجود دارند كه به علت خارج بودن ازمحدوده علم فرد به آنها واقف نيست و با توجه به اين كه همگان اشتباه مي كنند و مي دانند كه اقوالي هستند كه به آنها اعتقاد دارند ولي آنها حقيقي نيستند و با توجه به اينكه معيارها و روش هايي كه باعث گرديده تا نتايج كنوني حاصل گردد ، بوسيله تحقيقات دقيق و منظم حاصل نگرديده است و صحت ملاك هاي مورد نظر در ترديد است ، پس فقط در صورتي عقايد راسخ خود را بدون تامل به عنوان حقيقت قبول خواهيم كرد كه آن نتايج به وسيله روش ها و ملاك هاي قطعي و تغيير ناپذير حاصل گرديده باشد. پس بسته به اينكه گذر زمان بر روي ملاك هاي تعيين كننده حقيقت تاثير گذار باشد يا نباشد ، حقيقت مي تواند نسبي باشد .
اما در اينكه چه اموري را ملاك هاي نهايي و قطعي بدانيم نظريات مختلف است . عده اي مي گويند ملاك قطعي براي تعيين حقيقت عبارت از اجماع و مقبوليت عام مي باشد گروهي ديگر بداهت ذاتي را ملاك قطعي مي دانند و مي گويند حقيقت هر فكري عبارت است از بديهي بودن آن آنگونه كه درك گردد. پراگماتيست ها مي گويند شرط حقيقي بودن يك قول عبارت است از فايده و سودمندي آن از نظر عملي و مي گويند چنانچه عقايد ما موجب موثر و كار آمد شدن اعمال ما بشوند تا آنجا كه به اهداف خود نايل گرديم ، دراين صورت اين عقايد حقيقي هستند .
براي روشن تر شدن اين موضوع يك مثال مي آورم :
در نظر بگيريد شخصي در حال عبور از كنار خانه ايست كه در آن باز است . به حس كنجكاوي وارد خانه مي شود و با شخصي روبرو مي گردد كه بالاي جسدي خونين ايستاده در حالي كه چاقويي خونين در دست دارد . اولين چيزي كه به ذهن فرد خطور مي كند اين است كه آن شخص قاتل است . البته اين درست است كه در واقع چنين به نظر مي رسد ليكن آيا در حقيقت نيز چنين است؟ اين اشتباه مي تواند از آنجا ناشي مي گردد كه اين شخص در قضاوت خود از ملاك هايي صحيح استفاده نكرده است .
براي درك اعتبار ملاكهايي كه مي توان از آنها به ضرس قاطع استفاده كرد ، مرتبط بودن موضوع مورد نظر با ملاك مي باشد . اين همان مطلبي است كه بسياري از افراد براي مثلا اثبات خدا بدان تمسك مي جويند . مثلا مي گويند براي درك خداوند بايد به دل رجوع كني.اگر اين مقوله فقط در دل ها(ذهني) مي بود درست است در حاليكه مي گويند خدا وجود دارد و نه وجودي ذهني چون وجود ذهني كه نمي تواند خالق جهان عيني گردد . پس ملاك مورد نظر در اينجا نامعتبر است و نتيجه گيري نادرست . دومين مسئله اساسي در بحث معرفت شناسي ، منشا معرفت و شناسايي مي باشد .

معرفت و شناسائی ریشه(Root of Knowledge)
در اين مقوله سه بينش عمده وجود دارد :
1- اصالت عقل 2- اصالت تجربه 3- اصالت غير معقول
اينكه در گذشته گروهي از فلاسفه فقط براي عقل اعتبار قائل بودند و منكر ارزش تجربه بودند بدان سبب بود كه تجربه را متكي بر حواس و خطا پذير مي دانستند و معتقد بودند آنچه حقيقي است با ابزار خطا پذير نمي توان بدان دست يافت . اين بينش باعث كند گرديدن پيشرفت در علوم طبيعي مي گرديد . ليكن اكنون ديگر اين بحث ها مطرح نمي باشد بلكه بحث بر سر اين است كه آيا مي توان قولي را قبول كرد كه مبتني بر تجربه نباشد ؟
احكامي را كه بتوان بدون نياز به تجربه پذيرفت را احكام اوليه مي نامند . مثلا اينكه بپذيريم مربع چهار ضلع مساوي دارد نياز به تجربه ندارد و براي درك اين مفاهيم صرفا كافي است معاني آنها را بدانيم اينگونه قضايا را تحليلي مي نامند . ولي اينكه بگوييم مجموع زواياي يك مثلث 180 درجه است يك قضيه تجربي است . اين نكته بيان گر اين است كه براي درك صحيح بايد از اصالت عقل و تجربه با هم استفاده گردد .
در سيستم اصالت عقل ، شناسايي فقط در اثر فعاليت طبيعي و منطقي قواي شناسنده حاصل و نه از طريق ارتباط با منابع و مراجع باصطلاح فوق طبيعي . بدين صورت اين سيستم در مقابل اصالت احساس و عاطفه قرار مي گيرد . پيروان سيستم اصالت عقل به علمي ارج مي نهند كه شناسايي آن از نوع علمي بمعناي خاص است . معرفت علمي آن است كه قابليت انتقال بين اذهان را داشته باشد و بتوان صحت و سقم آنرا بنوعي تعيين كرد .
فقط به هنگامي مي توان نظرياتي را عنوان كرده و دعوت به قبول عام كرد كه بتوان آنها را به نحو روشني بصورت الفاظ درآورد تا هر كسي بتواند صحت سقم آنرا تعيين نمايد . يعني نخست بايد جامعه را از سلطه شعارها و عبارات بي معني ، كه غالبا داراي پشتوانه احساسي قوی مي باشند ، رهانيد و سپس جامعه را در مقابل نظرياتي كه به وسيله گروهي با نهايت اطمينان عنوان مي گردد و قابل آزمايش بوسيله ديگران نيست و بدين سبب مي تواند كاذب باشد حفظ نمود .
مثلا فلان فرمول فيزيكي را ما بدون اينكه بدانيم چگونه حاصل گرديده قبول مي كنيم و از آن استفاده مي كنيم . اين با مطلب قبل منافاتي ندارد چون ما نيز مي توانيم با داشتن تجهيزات در آزمايشگاه آن را بدست آوريم . ولي وقتي مي گوييم خدا وجود دارد و دعوت مي كنيم تا ديگران نيز آنرا باور كنند اين مسئله اي نيست كه بتوان بدان دست يافت و آنقدري كه معتقدان به آن فكر مي كنند واضح است در اصل واضح نمي باشد دليل محكم براي عدم وضوح آن اين همه افرادي كه در گذشته و حال بدان اعتقادي نداشتند و البته افراد بزرگي هم بودند .
اصالت غير معقول به سيستمي اطلاق مي گردد كه بر كشف و شهودي خاص اطلاق مي گردد . از زمره كساني كه در اين سيستم قرار مي گيرند مي توان به عارفان ، اديان و ... اشاره كرد . مقصود كساني هستند كه داراي تجربه خاص هستند مثلا عرفا داراي تجربه خاصي به نام حالات جذبه و خلسه عرفاني هستند كه در اين تجربيات حالاتي به آنها دست مي دهد و به يقين باطني مي رسند كه خدا وجود دارد . افرادي كه داراي چنين تجاربي مي باشند را به سختي مي توان با براهين عقلي از عقيده شان منصرف ساخت آنها از احكامي كه پيروان اصالت عقل و تجربه درباره ايمان آنها صادر مي كنند ، ترديدي به خود راه نمي دهند . اين گروه ها چون قادر نيستند كه عقيده خود را به نحو مطلوبي موجه كنند ، از عقيده خود نيز دست بر نمي دارند .
سومين مسئله اساسي در بحث معرفت شناسي حدود شناسايي مي باشد .
معرفت و شناسائی حدود (Limitation of Knowledge)
منظور از اين مطلب اين است كه آيا شخص مي تواند چيزهايي به غير از استنباط هاي ذهني خود را درك كند يعني مي تواند از حدود خود فراتر رود و به يك واقعيت متعالي و خارج از ذهن خود نائل آيد ؟
در اين ارتباط سه ديدگاه عمده وجود دارد :
1. ایده آلیسم (Idealism)
2. رئالیسم (Realism)
3. پوزیتیویسم (Positivism)
ايده آليستها مدعي هستند كه كليه ادراكات ما تجربيات ذهني ما مي باشند و اين ذهن ماست كه اشيا را آنگونه كه ملاحظه مي كنيم ، مي نماياند و استدلال مي كنند كه در صورت تغيير شرايط محيطي اشيا نيز داراي صورتهاي ديگر مي گردند . ايده آليست ها حقيقت را در شناسايي مطابق با ملاك هاي برگزيده مي دانند و ملاك هاي برگزيده را بداهت تجربي ، سازگاري بين اجزا و مقبوليت عام مي دانند .
در ارتباط با رئاليسم بر خلاف ايده آليسم مدعي هستند كه اموري كه قابليت تجربه(Experiment) شدن را دارند داراي وجود واقعي هستند و اصولا دلايل ايده آليستها را بي اساس مي دانند . رئاليست ها مدعي هستند كه معيارهايي كه ايده آليست ها به كار مي برند نسبت به معيار تجربه داراي اعتبار كمتري است و مدعي هستند كه تجربه ، ايمان ما را به واقعيت آنچنان مستحكم مي سازد كه هيچ انتقادي نمي تواند آنرا تغيير دهد .
پوزيتيويست ها مدعي هستند كه شناخت فقط به اموري مي تواند تعلق گيرد كه در تجربه عرضه شده يا بتوانند عرضه شوند . به عبارت ديگر متعلق شناسايي فقط امور تجربي است و آنچه در حيطه تجربه قرار نگيرد ناشناختني است و در اين ارتباط به علم فيزيك ارجاع مي دهند . مثال : جريان الكترومغناطيسي در طول سيم جريان دارد اين بدان معني نيست كه الكترون هاي غير قابل ادراك و تصور در طول سيم در حركت اند بلكه چنانچه دو انتهاي سيم را به يك آمپرمتر وصل كنند عقربه آن حركت مي كند كه اين امري تجربي است كه نشان دهنده صحت موضوع مي باشد . پوزيتيويست ها امكان شناخت عالم مافوق حس را انكار مي كنند و بنظر آنها تمامي مسائل مربوط به ماوراالطبيعه بي اساس است . در تاريخ فلسفه توجه بسياري درباره ماهيت يا ذات اشيا شده است ليكن پوزيتيويست ها مدعي هستند كه اين مسائل اشتباه مطرح گرديده است .
نتيجه گيري :
در اين نوشته مدعي نيستم كه مطلب بغرنجي را عنوان كرده ام . فقط مي توان گفت كه مروري بر برخي شيوه ها و سيستم هاي فلسفي داشته ام . به امید اینکه خواننده بعد از خواندن اين مطلب آشنايي عميق تري نسبت به خرد و خردگرايي پيدا خواهد كرد

۳ نظر:

  1. درود بر شما
    تازه با وبلاگتون آشنا شدم و کلی از مطالبتون استفاده می کنم .این پست جدیدتون هم خیلی مفید واقع شد . چند تا سوال برام پیش اومد که خیلی خوشحال میشم نظر شما رو هم بدونم .
    دقیقا معنی قوه فاهمه انسانی رو متوجه نمی شم . چه چیزی قوه فاهمه رو تشکیل میده ؟ مگه نه اینکه مغز انسان در برابر تحریک های حسی پیرامونی صرفا بر اساس حافظه قبلی عمل میکنه( حافظه ای که با گذشت زمان در مغز ثبت میشه) که در این صورت نمیشه قائل به قدرت فاهمه که دارای ماهیت واحدی در انسان باشه بود .
    در مورد ایده آلیست ها و رئالیست ها و پوزیتیویست ها تا اونجایی که من متوجه شدم هرسه بواسطه تجربه ها نتیجه گیری می کنند فقط پوزیتیویست ها ماهیت و ذات رو نمی پذیرند یا اصالت رو مورد تردید قرار میدن اما فرق اون دوتای دیگه رو دقیقا متوجه نشدم .شاید اینکه ایده آلیست ها به سمت اصالت غیر معقول میرن و رئالیست ها نه ؟

    پاسخحذف
  2. با سپاس از الطفات شما به این نوشته ها. من سعی می کنم به سوال اول شما از منظر اولین کسی که این عنوان را مطرح کرد، پاسخ بدهم و برای سوال دوم مطلبی در دست دارم با عنوان پوزیتیویسم که احتمالا پاسخ گو خواهد بود و در غیر این صورت باز در حد درک (چون تخصص بنده علوم مهندسی است و صرفا علاقه مند این مبانی هست)صحبت خواهیم کرد . در مورد قوه فاهمه من از این منظر دیدم که فاهمه یا ادراک راه شناخت در دانش فیزیک است و این دانش بر اساس قدرت فاهمه یا ادراک بنا شده است. در بحث تحلیل استعلایی کانت می گوید که بررسی استعلایی متافیزیک تنها بررسی علت و معلول نیست بلکه بررسی چون و چرایی آن نیز هست. او مفاهیمی را معرفی می کند که این مفاهیم یا مقوله ها همان شرط ماتقدم احکام است. کانت دوازده مقوله ای که مطرح می کند را در چهار وجه یا دسته کمیت (کلی یا جزئی یا شخصی) کیفیت (ایجابی یا سلبی یا عدولی) نسبت (حملی یا شرطی یا انفصالی) و جهت (ظنی یا قطعی یا یقینی) تقسیم بندی می کند. کانت تفاوت بین فاهمه یا درک را با عقل این طور توضیح می دهد که فاهمه توانایی پایین تر ما برای شناخت است درحالی که عقل توانایی برتر ما برای شناخت می باشد. فاهمه یا درک کارش قضاوت به وسیله مفاهیم است یعنی داده های متنوع شهود حسی را گرد هم می آورد که این کار همان سنتز داده های حسی ست درحالی که عقل همان توانایی داشتن ایده هاست. از نظر کانت شهود فقط حسی ست. او مفاهیم را دو نوع می داند: مفاهیم یا تجربی هستند که داده های شهودی را گرد می آورند یا محض هستند که همان مقوله ها هستند. شناخت از کنش بین فاهمه و حس به دست می آید. تنها کار مفهوم به هم مربوط کردن داده های حسی ست. کانت می گوید که مقوله ها همان مفاهیم اصلی هستند و بقیه مفاهیم از آنها مشتق می شوند. او دو گروه مقوله های مربوط به کمیت و کیفیت را مقوله های ریاضی و دو دسته مقوله های مربوط به نسبت و جهت را مقوله های دینامیک می نامد. ریاضی مربوط به اشیاء شهودی حسی ست که قابل تعیین کمی و اندازه گیری اند ولی دینامیک مربوط به وجود این موضوعات است درحالی که مقوله های دینامیک به ارتباط دینامیک اشیاء با خودشان مربوط است که با قوه فاهمه یا درک مرتبط است. فیزیک محض از نظر کانت دانش محض قوانین موجود در طبیعت است.

    امیدوارم این توضیح کوتاه شمای نسبی را در مورد ماهیت قوه فاهمه برای شما پدید آورده باشد.

    پاسخحذف
  3. تا حدودی با معنای قدرت فاهمه آشنا شدم ولی حالا این جمله مشکل ساز شده " عقل همان توانایی داشتن ایده هاست " ( این توانایی که منجر به داشتن ایده میشه از فیزیولوژی نشئت می گیره ؟ )_شاید بهتر بود اینو می گفتم بنده دانشجوی برقم و مطالعاتم در زمینه علوم انسانی صرفا یکسری مطالعات پراکندست_ به هر حال با توجه به بحث تحلیل استعلایی که از کانت مطرح کردید و دسته بندی ها , می تونم بهتر سرچ کنم و منابع مطالعاتی آینده رو تعیین کنم. از این بابت سپاس گذارم .
    پاینده باشید .

    پاسخحذف