۱۳۸۹ تیر ۲۱, دوشنبه

نقد مدرنیته و تقلیل مفاهیم مدرن



چند وقت پیش داشتم به این موضوع فکر می کردم که این واژه مدرنیته چطور به جریان های فکری ما نفوذ کرد و اذهان رو به خودش مشغول کرد.در متن زیر سعی شده به جای نقد رویکردهای سنت و سنت گرائی به نقد تجدد و تقلیلی که در مفاهیم مدرنیته غربی در جوامع شرقی،مخصوصا ایران صورت گرفته بپردازد.
به نظر من ما باید تجربه مدرنیته را نسبت به خودمان تعریف کنیم،چرا که امکان ندارد مدرنیته غربی را آن چنان که در غرب تجربه شده، در ایران پیاده کنیم.اما آنچه به عنوان مثال در مشروطه اتفاق می افتد، بومی کرن مدرنیته نیست بلکه تقلیل آگاهانه مفاهیم مدرن است.
روشنفکران با تقلیل مفاهیم مدرن به سطح مفاهیمی که واقعیت تاریخی شان با واقعیت آنچه از آن حرف می زنند،متفاوت است،آنها را پای مصلحت سیاسی و اجتماعی خودشان قربانی می کنند. شاید در دوران مشروطه روشنفکر ما مجبور به این تقلیل بوده تا بتواند منطق پراتیکی به مدرنیزه بدهد.
من حدس می زنم اگر آسیب شناسی تجدد یا مدرنیته درست انجام نگیرد ما در تحلیل مشکلات خود دچار نقصان خواهیم شد.به عنوان مثال در بحث اصلاحاتی که در چند سال اخیر در ایران شیوع پیدا کرده میتوان پیرامون دلایل شکست آن همین تقلیل مفاهیم و سردرگمی های مشابه را ذکر کرد.جامعه مدنی که در این اصلاحات عنوان شد، جامعه مدنی متعلق به دنیای مدرن است که سازوکارهای خودش را دارد. با این روند کار نه تنها مفاهیم در هم می ریزد بلکه منظور واقعی نامشخص می ماند.درست مثل اینکه ما مفهوم پارلمان را به معنای جرگه افغان ها تقلیل دهیم و بگوییم ابن دو یکی است.در حالی که می دانیم پارلمان یک مفهوم بنیادی است که ریشه در تحولات دنیایی متفاوت دارد.در واقع در دوران معاصر،
چه مشروطه و چه در دوران اصلاحات، روشنفکران با تقلیل مفاهیم در پی پاک کردن صورت مساله اصلی هستند.صورت مساله این است که این دو با هم تفاوت بنیادی دارند و هیچ ربطی به هم ندارند. اکنون باید با این پریشان اندیشی های فکری مبارزه و آنها را نقد کنیم. مشکل ما سنت ما نیست بلکه همین تجدد تقلیل گر و تقلیل گرای ماست که این بد فهمی را در تاریخ ما نسبت به سنت ایجادکرده و می کند. مشکل این است که می خواهیم جامعه مدنی را با تعابیری در جامعه جا بیندازیم که هیچ سنخیتی با دنیای مدرن ندارد و این شیوه تقلیل دادن دستپخت تجدد ماست. در سنت از این شیرین کاری ها و حرف ها نبود، البته افرادی مثل علی شریعتی تا حدی در بخش مذهبی به این کار پرداختند و در دوران معاصر هم عبدالکریم سروش در پی آن است . به همین جهت من معتقدم درست بر خلاف جوامع غربی در ایران و کشور های نظیر ایران،باید به جای نقد سنت از نقد مدرنیته شروع کنیم.چرا ؟ برای اینکه فهمی که در تجددمان از سنت به دست داده ایم، مفهوم مخدوشی است که آغشته به انگیزه های سیاسی و ایدئولوژیک است.از طالبان و القاعده به عنوان مشکلات سنت یاد می کنند.در حالیکه این دو محصول تناقض های تجدد ما هستند که از سنت سوءاستفاده سیاسی و ابزاری می کنند.در گذشته طی چند قرن ، مجسمه های بودا در جامعه اسلامی بر سر جای خود بودندو سنت و جامعه سنتی با آنها کاری نداشت.
به عقیده من مشکل ما برداشت هایی از سنت است که روشنفکران در تجدد ما از سنت ارائه داده اند و می دهند. برداشت هایی روزآمد شده که در اصل ربطی به سنت ندارند که بازتاب آرمان های ایدئولوژیک ماست از سنت. تجدد در غرب از درون سنت منشا گرفت و بیرون آمد.اما در کشور هایی مثل ایران اینگونه نبود،برای اینکه تجدد بر ما وارد شد و ما بر اثر تجدد،سنت را نقد کردیم یا نفی کردیم.ما باید بپذیریم جامعه مدنی هیچ ارتباطی با مدینه النبی ندارد. آن وقت وظیفه ما این است که مشخص کنیم انسان ایرانی،امروز که این سنت ها را پشت سر خود دارد،از جامعه مدنی چه چیزی می تواند بفهمد و چگونه می تواند در ایران تلاش کند بنیاد های مدنی را ایجاد کند،وگر نه ایجاد اینهمانی میان مفاهیم سنتی و مدرن یک اشتباه متدولوژیک است که در عمل ما را دچار تناقضات اساسی می کند.
ما اول باید تعریف کنیم ماکه هستیم؟ سنت های ما چیست؟ چه تفاوتهایی با دنیای مدرن داریم؟ در این شرایط اگر بخواهیم نهاد های مدنی را در ایران نهادینه کنیم که با فرهنگ ما همخوانی داشته باشد چه باید کرد؟
با این پرسش ها مساله از اساس متفاوت می شود که ما نخواسته ایم میان مفاهیم بیگانه از هم اینهمانی ایجاد کنیم.شاید باید ببینیم آیا شرایط ما با ایده های جامعه مدنی همخوانی دارد یا اینکه اصلا این سبک در جامعه ما برازش دارد ؟
در دوره پهلوی ما در فکر بازگشت به دوره طلایی ایران باستان بودیم تا افتخارات آن دوره را بازتاب دهیم و بعد هم به گونه ای دیگر پا در گذشته داشتیم.به غلط فکر می کنیم بومی کردن یعنی کشف یک مفهوم مدرن یا معادل آن در دنیای گذشته.در حالی که انسان مدرن نگاهش بیشتر به حال و آینده است،برای بازآفریدن حتی به گذشته هم از منظر آینده می نگرد. اما روشنفکران ایرانی عمدتا مفاهیم را تقلیل داده اند و می دهند.مشکل ما در مشروطه این بود که با مفاهیم غربی با ذهن ایرانی آشنا شدیم و خود به خود آنها را درست دریافت نکردیم.
این پروسه تقلیل هم چنان گریبان گیر ماست و یکی از ویژگی های تاریخ جدید است.این اتفاق پیش چشم ما افتاد و خیلی صریح و آشکار بوده و هست.برای نمونه در دوران اخیر اصلاحات اول از آزادی و جامعه مدنی ( بدون پسوند ) سخن به میان آمد.اما جلوتر که رفتیم رفرمیست ها حرف از آزادی مشروع و مدینه النبی زدندکه شاید بومی کردن معنا بشود.
در حالی اگر درست بیاندیشیم اینگونه نبوده و نیست و باید در یابیم چگونه مفاهیم مدرن ، مدرنیته و دستاورد های بشری را در ایران با توجه به فرهنگ ایرانی در جهان کنونی نهادینه کنیم و نهاد هایش را بسازیم.ما باید ژرف نگر باشیم و با اندیشه ها همراه با علم و تاویل( هرمنوتیک) برخورد کنیم.امروزه علم در مبنای امور قرار دارد و بیوتکنولوژی دارد نه تنها فضای جهان بلکه مفهوم انسان را هم تغییر می دهد.در دوره ارتباطات نوین ، زبان به عنوان وسیله ارتباطی رو به منسوخ شدن می رود و حتی سخن از انسان فنا ناپذیر می شود.پس ما در این مبانی نیاز به نظریه پردازی داریم تا نظریه پراکنی.
در پایان به این مهم تاکید می کنم که به نقد نظر بپردازیم و از نفی بپرهیزیم.

۲ نظر:

  1. کاملا موافقم ،مفهوم تجدد در جوامع متفاوت دارای ارزشهای متفاوتیست و حتی شاید بتوان گفت در یک جامعه واحد نیز واجد درجات متفاوت می باشد و به نظر من تبعیت مااز یک نظام مدرن مانند تقلب دانش آموزیست که جواب سؤال 2 را از روی برگه دانش آموز ممتاز می نویسد بی توجه به Aو B بودن برگه های سؤال.
    علاوه برآن مفاهیم سیاسی جدید را نمی توان در سنت گذشته پیدا کرد ، از مفهومی مثل اطاعت یا بیعت که متعلق به سنت گذشته است نمی توان انتخاب را بیرون آورد چرا که انتخاب نقطه مقابل اطاعت است

    پاسخحذف
  2. دوست عزیز

    مثال جالبی بود . از شما آموختیم

    پاسخحذف