لازم به ذکر است که این دگرگونی تحت عنوان انقلاب متنافر با خشونت طلبی است. یک انقلابی اصیل هماره مخالفت علنی خود را با خشونت ابزار می دارد و از آن اجتناب می کند. دقیقاً این تروریست ها و جباران و منافع طلبان هستند که راه خشونت را برای حفظ شرایط موجود به کار می گیرند. کارل مارکس در سال 1857 در روزنامه ای می نویسد:" انسان می بایست دیوانه باشد که مسیری را که می تواند با مسالمت و آرامش طی بکند، با خشونت همراه سازد."
اما آن مسیر درست انسانی و سالم را حکومت های خودکامه برنمی تابند و در نتیجه انقلاب ها اجتناب ناپذیر می شوند و انقلابی ها هم هماره متعهد هستند به تحول، حال آنکه این تحول از طریق اصلاحات اساسی شکل پذیر و چه از طریق انقلابی اجتماعی.
در کنار اینها می بایست پذیرفت که برخی از انقلاب ها در تاریخ به طرز فجیعی شکست خورده اند و هرگز به اهدافشان نرسیده اند. البته این انقلاب ها به لحاظ تعداد بسیارکم هستند ولی باید گفت که عموم انقلاب ها به تمامی اهداف خود به طور صرف دسترسی پیدا نکردند، اما حاصل جمع عملکرد تاریخی آنها راهگشا و مثبت بوده است.
در مورد ایران هم پایه های فوق الذکر عمل کرده و انقلاب برای رفع تعارضات اجتماعی گریزناپذیر کرده بود. آن زمان شاه ابراز می کرد که در سال 1993 به تحولاتی دست خواهد زد بدون آنکه توضیح دهد چرا که این زمان باید طی شود و اصلاً چرا نباید سال 1992 و یا 1994 باشد. اصولاً آزادی المانی نیست که از طریق حاکمیت به مردم منتقل شود و باید تاریخ بر اساس آگاهی اجتماعی آن را در میان مردم بسط دهد. حال این سوال مطرح است که انقلاب 57 ایران به خواست های خود دست یافت که می توان به سرعت پاسخ داد که جواب آن منفی است و بخش عظیمی از خواست های اجتماعی اط طریق این انقلاب واصل نشد. ولی نمی توان لزوم انقلاب را در بستر تاریخی آن سال ها نایده گرفت و مختصات آنرا قابل تغییر دانست. یقیناً نسل آن دوران همانند گفته ارنستو چه گوارا به خواست زمانه خود پاسخ داد و انقلاب را صورت بخشید. اما باید دانست که عمل انقلابی آن زمان فقط پشت پا زدن به گذشته برهم زدن نظم موجود بود و در مورد ساختن آینده طرح قابل قبولی نداشت. در آن زمان مردم پرشور شدن و در تمام نقاط به راه افتادند و اتفاقاً آرمانشان در لحظه ای کوتاه شکل بست و باز اتفاقاً همین امر بود که خطرناک بود. جامعه در جریان و فرآیند یک انقلاب می بایست به پختگی لازم دست پیدا کند و آرمان هاشو بسازه. مردم بی آرمان و فایده گرا با منطق باری به هر جهت و سازگار شدن با قدرت برای کسب و حفظ منافع همان قدر باعث تخریب امیدهای اجتماعی هستند که مردمی با هیجان و به دور از خرد جمعی عرصه اجتماعی را دچار اغتشاش می کنند. یک گوهر در دل صدف می بایست به قدر کفایت رشد پیدا کند و بالنده شود تا مروارید رخشان و زیبایی بشود. اگر این بیرون آمدن زودتر از موعد اتفاق بیفته دیگر نمی توان نام مروارید روی آن گذاشت. پروسه ی انقلاب هم در واقع از همین منطق پیروی می کند. این پدیده می بایست منطق تاریخی و آگاهی اجتماعی لازم رو پیدا کند و دلیلی باشد که هیجان ها به جای نیروی تخریبگر به نیروی سازنده استحاله پیدا کنند. در واقع انقلاب ایران در دنباله ی خواست های مشروطه و نهضت ملی کردن نفت شکل گرفت و بوقوع پیوست . این خود بیانگر این امر مهم است که انقلاب ها با دوام و پیگیر هستند و شاید این بخش تا حدی الهام گیرنده از نگرش لئون تروتسکی در مورد انقلاب های مداوم است ، اما لزوماً صحه گذاری بر آن نیست. انقلاب ها در زمانی که شکل می گیرند با آرمان ها و خواست های شخصی وارد عرصه اجتماعی می شوند که سبقه ی تاریخی دارند و اگر به آن خواست به هر طریقی دست نیابند به سرکوب ها و نومیدی های گسترده و عمیق اجتماعی می انجامند. اما نطفه و جوانه ی انقلاب در زیر این برف نومیدی می ماند قادر زمانی دیگر امکان بروز و ظهور پیدا کند. انقلاب ایران هم با فصل مشترک خواست های نیروهای متفاوت مردمی اعم از حزب توده و ساکا و یا گروه هایی با مشی مسلحانه مانند سازمان چریک های فدایی خلق و یا مجاهدین خلق و حتی نیروهای مذهبی مترقی مانند آیت الله طالقانی که مبتنی بر آزادی، عدالت و حقوق سیاسی بود شکل گرفت ولی با این حرکت سریعاً تبدیل به یک هیجان اجتماعی شد و خودش را تفویض کرد به جریان مشخصی که طبعاً دارای پایگاه دیرینه ی اجتماعی بود. این نیرو دارای پایگاه سنتی مانند مساجد بودند و حتی از ایدئولوژی مشخص با سابقه ای نیز بهره می بردند که برای دیگر گروه ها امکان فراهم کردن بستر پذیرش اجتماعی این دو مهم فراهم نبود. به هر ترتیب مسیر به سوی هژمونی این نیروها رفت اما در ماهیت خواست در پیش از انقلاب نمی توان شبهه وارد کرد. این نیازهای اجتماعی به زبان های متفاوت از کارگر ساده و دانش آموز دبیرستانی تا روشنفکران موجودیت انضمامی داشت. اگر فرصتی می بود تا این گوهر و مروارید به حد مکفی در دل صدف خود باقی بماند و رشد داشته باشد، شاید امروز، شاهد تاثیر گذاری مثبت این حرکت مردمی می بودیم. اما این مسئولیت که متوجه انقلابیون ماست، تنها بخش کوچکی از مسئولیت رژیم های ستمگری هستند که روغن داغ بر زیر پای مردم می ریزند و انتظار دارند که آنها تحمل کنند و دم بر نیاورند. اما انقلابی ها باید با توجه به اصالت مفهومی انقلاب و ارزش تئوریک آن دریابند که نمی بایست دنباله روی شعف توده ها باشند. یک انقلابی در میان مردم است و در عین حال می داند که تحول اجتماعی و خواست مردمان با کدامین جایگاه تاریخی است و با چه حقانیتی و امکان پذیریی جریان می یابد و چه نیروهایی می بایست آنرا هدایت و به جلو ببرند. در اینجاست که بالا و پایین کردن خواست های انقلابی، لزوماً تخطئه ی آرمان انقلابی نیست و می تواند برگرفته از خرد انقلابی باشد. شاید می توان به استعانت از گفته ی جان ریس، انقلاب را یک جبر دانست، البته نه به معنای اجبار که به مفهوم روش محاسباتی ریاضیاتی و نیازمند پیش بینی ها و روش مندی های دقیق است. به هر ترتیب امروز 35 سال از انقلاب ایران گذشته و تجربه های زیسته ی آن را درک کرده ایم. اما هنوز می توان دریافت که مقتضیات تحولات تاریخی و اراده ی ما چیست و جمع بندی این دو چطور می تواند با در نظر گرفتن توانایی های واقعی به نتیجه برسد. یقیناً در راس این توانایی ها آگاهی ست و پیروزی بدون آگاهی فاجعه است... فاجعه !