اين جملات عينالقضات همدانی، کلید مهمی برای شيوهی تفسیری است که در اين يادداشت به کار میبندم: «جوانمردا! این شعرها را چون آیینه دان! آخر دانی که آیینه را صورتی نیست در خود، اما هرکه در او نگه کند، صورت خود تواند دید. همچنین میدان که شعر را در خود هیچ معنی نیست؛ اما هر کسی ازو آن تواند دیدن که نقد روزگار او بود و کمال کار اوست. و اگر گویی که شعر را معنی آن است که قایلاش خواست، و دیگران معنی دیگر وضع میکنند از خود، این هم چنان است که کسی گوید: صورت آیینه صورت روی صیقل است که اول آن صورت نمود. و این معنی را تحقیق و غُموضی هست که اگر در شرح آن آویزم از مقصود بازمانم» (ج ۱؛ ص ۲۱۶؛ نامهی ۲۵).
اصغر فرهادی فیلم درخشان و کمنظیرش را ساخته و پيش روی مخاطب نهاده است؛ حالا ما هستيم و فهم آن و بهره گرفتن از آن، چنانکه هر اثر هنری ديگری میتواند در یکايک ما به فراخور نگاه و گنجايشمان اثری بگذارد.
جدایی نادر از سيمین برای من نه تنها به عنوان یک اثر هنری/سينمایی بلکه به مثابهی یک اعلام موضع سياسی و یک درک ظريف از جامعه و سياست اهمیتی مضاعف داشت. چرا میگویم سیاسی؟ به شرح زیر، منظرم را توضيح میدهم، اما ابتدا بگذاريد فشردهای از بخشهایی از قصهی فیلم را بازگو کنم.


از این قصه من دو نکتهی ظریف را میخواهم بیرون بکشم که صيقل دادناش نياز به کمی کاوش و تأمل دارد اما فهماش حقيقتاً دشوار نيست.
نکتهی اول اين است که امروزه گروهی از نخبگان و روشنفکران ما بر این تصورند که مردم ما، ملت ایران، عمدتاً «عقبمانده» و توسعهنيافتهاند. به آنها نگاهی از بالا به پايین و بعضاً تحقيرآميز دارند و با همین منطق است که فاصلهی واقعيتهای سياسی کشور ما را با آرمانهای اخلاقی، آزادیخواهانه و عدالتجویانه توضيح میدهند. يعنی اینکه اين کشور از منظر سياسی به اين دلیل عقبمانده است که مردماش عقبماندهاند: سطح فرهنگ سياسی و اجتماعی در ميان تودههای مردم پايين است. من چنین باوری ندارم، يعنی فکر نمیکنم اصل و ريشهی مشکل مردم باشند. درست بر عکس، فکر میکنماين عقبماندگی سياسی و اجتماعی بيشتر آفتی است که گريبان همين نخبگان و روشنفکران را گرفته است – و دريغا که اين قصه اين روزها به نحوی دردناک چهره مینمايد و تکرار میشود. در واقع، علتالعلل عقبماندگی ما همين است که اين گروه با نگاهی نخوتآمیز و از بالا به پايين، در مردم ما با تحقير مینگرند و آنها را عاجز از فهم پيشرفت، تمدن، تجدد، دموکراسی و ميانهروی میدانند.
نکتهی اول اين است که امروزه گروهی از نخبگان و روشنفکران ما بر این تصورند که مردم ما، ملت ایران، عمدتاً «عقبمانده» و توسعهنيافتهاند. به آنها نگاهی از بالا به پايین و بعضاً تحقيرآميز دارند و با همین منطق است که فاصلهی واقعيتهای سياسی کشور ما را با آرمانهای اخلاقی، آزادیخواهانه و عدالتجویانه توضيح میدهند. يعنی اینکه اين کشور از منظر سياسی به اين دلیل عقبمانده است که مردماش عقبماندهاند: سطح فرهنگ سياسی و اجتماعی در ميان تودههای مردم پايين است. من چنین باوری ندارم، يعنی فکر نمیکنم اصل و ريشهی مشکل مردم باشند. درست بر عکس، فکر میکنماين عقبماندگی سياسی و اجتماعی بيشتر آفتی است که گريبان همين نخبگان و روشنفکران را گرفته است – و دريغا که اين قصه اين روزها به نحوی دردناک چهره مینمايد و تکرار میشود. در واقع، علتالعلل عقبماندگی ما همين است که اين گروه با نگاهی نخوتآمیز و از بالا به پايين، در مردم ما با تحقير مینگرند و آنها را عاجز از فهم پيشرفت، تمدن، تجدد، دموکراسی و ميانهروی میدانند.
نکتهی دوم اين است که: از ميانهروی و اعتدال و ظاهر موجه و سخنان نرم و ملايم، اسطوره ساخته میشود. ملايمت يا پرخاش نکردن و درشتی نکردن تبدیل به ایدئولوژی شده است. در واقع، به جای اعتنا دادن مخاطب به اينکه ميانهروی و اعتدال موضوعيت روشی دارند نه موضوعيت غايی، مخاطب را در دام اين ايدئولوژی اسير میکنند که پس هر کس درشت سخن گفت، سخناش باطل است و بر همین سياق، کافی است ملایم سخن گفتن، تبسم به لب داشتن يا داد اعتدال دادن را در گفتار کسی در تقابل با عصبی بودن، تندمزاج بودن یا پرخاش کردن ديگری قرار داد و با همين تقابل، به ذهن خواننده حقانيت اولی و بطلان دومی را القاء کرد. نه از ملايمت و آرامش کسی میتوان به تنهایی نتيجهی برحق بودن موضع او را گرفت و نه از درشتی کس ديگر میتواند نتيجه گرفت موضع او باطل و استدلالاش سقيم است. این وضعیت تنها يک نکته به ما میگويد: شيوهی بيان ملايم و لطيف، از منظر روشی، اخلاقاً مطلوبتر است و ياريگر بيان سخنی حق. آن سوی اين قصه درست نیست که پس هر کس ملايم بود، سخناش حق است.
ناگفته پيداست که پرخاش و درشتی اخلاقاً مذموم است؛ ميانهروی و اعتدال هم اخلاقاً ممدوح. اما ملازمتی میان مذموميت يا ممدوحیت اخلاقی هيچ يک از اين روشها و اصالت معرفتی يا ارزش اخلاقی حق يا باطل بودن موضعِ صاحبان اين روش وجود ندارد. رسانههای امروز به سادگی میتوانند اين بازی را با ذهن مخاطب بکنند: تا کسی درشت گفت يا بر کلاماش مسلط بود از چشمها میافتد و همين که ملايمت به خرج داد، احترام و اعتبارش نزد مخاطب بيشتر میشود. از این احترام و اعتبار، برخی سوء استفاده میکنند و کالای جعلی و سکهی کمعيار انديشهشان را در بازار ذهن مخاطب میفروشند.